در سایه عاشورا

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و شش
سپیده ‏دم عاشورا در سرزمین نینوا دو سپاه حق و باطل در برابر یکدیگر صف‏ آرایى نمودند. تعداد و کیفیت نیروها، اهداف از پیش‏تعیین‏شده، گفتگوها، رجزها، شعارها و ویژگى هسته مرکزى دو طرف‏ گویاى تفاوتى عمیق است که در دو جبهه وجود داشت.
نگاهى گذرا بر آن معرکه نابرابر و حوادث تلخ و شیرین آن، ‏پندها و مواعظى را در پى دارد که هر خفته و غافلى را بیدار، هر غیرتمند آگاهى را متاثر و محزون مى‏سازد. گاندى آن بزرگ مرد سیاسى مى‏نویسد: عاشورا بزرگترین ارمغان براى بشریت است.

و نیز آن نویسنده آگاه مالکى، نجات فکرى خویش را در سایه‏عاشورا و سالار شهیدان ابا عبد الله الحسین(ع) مى‏داند و کتابى راتدوین مى‏کند که آن را «لقد شیعنى الحسین‏» (۱) مى‏نامد.

نگاهى به جبهه حسینى
اردوگاه حسینى را مجاهدانى نستوه و دلسوز و ایثارگرانى تشکیل‏داده بودند که هر یک اسوه ایمان و مقاومت و ایثار و شهادت‏بودند. تعداد و چگونگى جنگ‏آوران به گونه‏اى بود که نمونه آن‏را نمى‏توان در هیچ معرکه‏اى یافت. در میان آنان افرادى بانزدیک به ۷۵ سال همانند حبیب بن مظاهر (مظهر) وجود داشت که‏رسول خدا(ص) را زیارت کرده بودند. و در زمره اصحاب خاص على(ع)«شرطه الخمیس‏» (۲) محسوب شده این پیرمرد شجاع قریب به ۶۲ نفررا به هلاکت رساند. از سوى دیگر افرادى که هنوز در سن نوجوانى‏ بسر مى‏بردند و بر سیماى نورانى و زیباى آنان هنوز موى نروئیده‏بود مانند قاسم بن حسن که بسیارى از مورخان نوشته‏اند او به سن‏تکلیف نرسیده بود. (۳) و یا برادر دیگر آن بزرگوار عبد الله‏بن حسن که یازده سال بیشتر نداشت. (۴) و بانوانى مثل ام وهب; شیرزنى که براى همیشه در تاریخ نامش به ثبت رسید. وى بعد ازشهادت همسرش در کنار جسدش آمد، خون از چهره آن شهید پاک مى‏کرد و با خود مى‏گفت: بهشت‏ بر تو گوارا باد. از خداوند مى‏خواهم که ‏مرا در بهشت همراه تو قرار دهد. او مشغول سخن گفتن با شوهرش‏عبد الله بن عمیر بود که ناگاه غلام شمر آن شیرزن را هدف قرارداد و در کنار شوهرش به شهادت رسید. و این اولین زنى بود که درمعرکه کربلا در خون خود غلطید!(۵)

نمونه دیگر، حر بن یزید
ریاحى(ره) دلیرمردى که شجاعت و جسارتش زبانزد دشمن بود و قبل‏از پیوستن به اردوگاه حسینى فرمانده چهار هزار نفر بود با خضوع تمام خود را به پیشگاه امام حسین(ع) رساند و در زمره‏یاران او قرار گرفت و در رزم تن به تن بیش از ۴۰ نفر را به‏ هلاکت رساند.(۶)
حضرت عباس(ع) او همچون ماه در علم، شجاعت،زیبائى و توانمندى مى‏درخشید. در زیارت ماثور از ائمه‏اهل بیت (علیهم السلام) در باره دانش و کمالات آن حضرت آمده است:

(ان العباس زق العلم زقا)، (۷) همانا عباس ریزه‏کاریها و لطائف‏دانش را به دست آورده است. و امام زین العابدین(ع) درباره ‏شجاعت و توانمندى و ایثار آن بزرگوار فرمود:

«رحمت‏خدا بر عمویم عباس، او نسبت‏به برادرش بالاترین ایثار وفداکارى و جانبازى نمود و سخت‏ترین آزمایش را گذراند تا آنکه‏دو دستش قطع گردید. خداوند دو بال به عوض دو دست قطع شده به‏او عنایت‏خواهد کرد تا همراه فرشتگان در بهشت پرواز کندهمانگونه که به جعفر طیار نیز دو بال عنایت کرده است. همانابراى عباس در نزد خدا رتبه‏اى است که جمیع شهداء در صحنه قیامت‏بر آن غبطه خواهند خورد.(۸)

ارزیابى سلحشوران کربلا
عصر روز تا سوعا فرا رسید حلقه محاصره نظامیان بنى امیه‏تنگ‏تر شد. بسیارى از یاران بى‏وفا که حمایت آنها از سالارشهیدان انگیزه اعتقادى نداشت از صحنه گریختند. ابا عبد الله(ع) جهت اطمینان دادن به آن رادمردان، آنان را جمع کرد و کوتاه‏ترین سخنان را از عمق جانش چنین فرمود:

زیباترین سپاس خدارا. و او را در نعمت‏ها و سختى‏ها مى‏ستایم وشکرش را بجا مى‏آورم. بعد فرمود: بارالها از اینکه خاندان مارا مفتخر به نبوت ساختى، و قرآن کریم را به ما آموزش دادى وما را فقیه و داناى در دین خودت قرار دادى تشکر مى‏کنم. (بارالها) تو نعمت گوش و چشم و قلب به ما عنایت کردى تا به توایمان آوریم و ما را از مشرکان کوردل قرار ندادى.

سپس رو به یاران مؤمن و با وفاى خود نموده فرمود: اما بعد من‏یارانى برتر و بهتر از شما نمى‏شناسم و نیز نیکوکارتر وباوفاتر از اهل بیت‏خود سراغ ندارم، خداوند جز او پاداش خیر ازسوى من به شماها عنایت فرماید. جدم رسول خدا(ص) به من خبرداد: تو در سرزمین کربلا (عمورا) به شهادت مى‏رسى.حال وقتش،نزدیک شده، شما از ناحیه من آزادید. هر کس مى‏خواهد با یک نفراز اهل بیت من در تاریکى شب برود اینان من را هدف قرار داده ودنبال مى‏کنند. چنانچه دست‏رسى به من پیدا کنند به دیگرى کارندارند.»(۹)

اعلان وفادارى
تا سخن سالار شهیدان پایان یافت ‏بى‏صبرانه برادران و فرزندان ‏برادر و دیگر یاران به پاخاستند. هرکدام به نوعى وفادارى‏خویش را اعلام داشتند. برخى گفتند: اگر ما تو را تنها بگذاریم‏مردم در باره ما چه قضاوت خواهند کرد و ما چه پاسخى خواهیم‏داشت؟!! بگوییم ما امام، رهبر و آقاى خویش را رها کردیم و حال‏ اینکه نزدیکترین خویشاوندان بودیم. بگوییم یک تیر و یک نیزه‏به سوى دشمن پرتاب نکردیم و دست‏به شمشیر نبردیم، ما نفهمیدیم‏دشمن چه کرد؟! هرگز به خدا چنین نخواهیم کرد. ما جانهاى خویش‏و نیز اموال و خاندان خود را فداى تو خواهیم کرد و همراه توبا دشمن مى‏جنگیم تا هر آنچه بر سر تو آید بر سرما نیز درآیدو ما به آن شرف بزرگ نائل آئیم، سیاه باد زندگى بعد ازتو! (۱۰)

بعضى از آنان همانند زهیر بن قین(ره) به پاخاسته‏گفتند: به خدا سوگند دوست داشتم در راه تو کشته مى‏شدم سپس‏زنده مى‏گشتم و باز مى‏جنگیدم تا کشته شوم و این امر هزار بارتکرار مى‏شد و خداوند بواسطه شهادت من بلا را از شما و جوانان‏همراه و نیز اهل بیت‏شما دفع مى‏کرد… (۱۱)

فرجام مردان خدا
امام حسین علیه السلام چون آن اخلاص و صفا و پایدارى را در آن‏شرائط سخت از آنان دید آخرین وضعیت و پایان کار را بیان کرد:
فردا من و شما همگى به فیض شهادت نائل مى‏گردیم و هیچکس از شماها باقى نخواهد ماند حتى قاسم (پسر برادرم) و عبد الله رضیع(فرزند شیرخوارم) نیز کشته مى‏شوند ولکن فرزندم (على بن الحسین‏زین العابدین(ع‏» باقى مى‏ماند. زیرا اراده خداوند بر آن است‏که نسل من قطع نگردد بلکه امامت توسط او ادامه دارد، زین‏العابدین، پدر امامان هشتگانه بعد از خود خواهد گردید. (۱۲)

اعتماد امام(ع)
در ساعت‏هاى آخرین شب عاشورا امام حسین(ع) به‏خیمه خواهرش زینب(س) وارد شد. نافع بن هلال، (۱۳) ملازم آن حضرت‏درب خیمه ایستاد. آن بزرگوار با خواهرش به گفتگو پرداخت.

نافع‏مى‏گوید: من سخنان آن دو را مى‏شنیدم، زینب(س) با نگرانى واضطراب پرسید: برادرم، آیا به یاران خویش که در کنارت حلقه‏زده‏اند اطمینان کامل دارى؟ از عزم و اراده آنها باخبرى؟! من‏نگرانم که اینان به هنگام حساس درگیرى معرکه، تو را تسلیم‏دشمن کنند. امام حسین(ع) در آن هنگام اعتماد خویش را به آن‏دلیرمردان چنین اظهار کرد: سوگند به خدا، یارانم را آزمودم.

اینان در آزمایش خود سرافرازان پرخروشى هستند که در راه ماتنها از مرگ نمى‏ترسند بلکه با آن مانوسند همانند طفلى که به‏سینه مادر علاقمند است و بدان دلبستگى دارد. (۱۴)

مقایسه‏اى کوتاه
مقاومت ‏یاران اندک ابا عبد الله(ع) در برابر خیل عظیم‏دشمن که تعداد آنان از شش هزار تا ۳۰ هزار نقل شده (۱۵) شگفت‏انگیز است زیرا تعداد رزم‏آوران دلیرى که همراه آن حضرت بودند از خرد وکلان به یک صدم رقم افراد دشمن نمى‏رسید.
۱- شیخ مفید و ابن جریر طبرى و ابن اثیر و دینورى و… یاران‏ابا عبد الله الحسین(ع) را ۷۲ نفر دانسته‏اند که ۳۲ نفر از آنان‏سواره و ۴۰ نفر پیاده بوده‏اند.
۲- عبد الرزاق الموسوى المقرم و صاحب «الدمعه الساکبه‏» دلیرمردان‏کربلا اعم از پیر و جوان و خرد سال را ۸۲ نفر برشمرده‏اند.
۳- بزرگان دیگر همچون سید بن طاووس (ره) و ابن نما و ابن‏عساکر و… پیاده‏نظام جبهه حسینى را یکصد نفر و سوارکاران‏آنان را ۴۵ نفر مى‏داند که در مجموع ۱۴۵ نفر بیشتر نخواهند شد.
۴- بعضى هم مانند مسعودى شمار آنان را ۶۱ تن دانسته‏اند.
۵- دمیرى در «حیاه الحیوان فى خلافه یزید»، عدد دلیرمردان ‏جبهه توحیدى را ۹۰ نفر مى‏داند که ۶۰ نفر پیاده و ۳۰ نفر هم‏سواره‏نظام. (۱۶)

یاران امام حسین(ع)
با همه اختلافى که در عددآنها است و در برابر سپاهیان یزید گروهى اندک بودند و لکن درس‏ایمان و اعتقاد به توحید و امامت و اطاعت از رهبرى را براى‏همیشه تاریخ به بشریت آموختند. نگاهى به ایثار و اخلاص و صفا ووفاى آنان همه چیز و همه کس را متحول و دگرگون مى‏سازد ومشعلى فروزان فرا راه انسان است.

پى‏نوشتها:
۱- نویسنده کتاب فوق «ادریس الحسینى‏» است که در سرزمین روم‏که همان ایتالیاى فعلى است زندگى مى‏کند وى ابتدا مالکى و سپس‏پیرو فرقه اسماعیلى بوده است و در نهایت مطالعه در عاشورا ونهضت ابى عبد الله(ع) سبب شده که به مذهب اهل بیت درآید. کتاب‏خود را گویاى تحول فکرى وى در زندگى خود مى‏داند که آن را درسالهاى اخیر نوشته شده است. «لقد شیعنى الحسین‏» ادریس‏الحسینى، مطبعه اعتصام، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ ه.ق.
۲- کربلا، سعید العقیلى، ص ۳۶۰٫
۳- مقتل الحسین،مقرم، ص ۳۳۰٫
۴- تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۳۴۴; مقتل الحسین، مقرم، ص ۳۵۴٫
۵- مقتل الحسین(ع)، مقرم، ص ۲۹۸٫
۶- طبرى، ج ۵، ص ۴۴۱٫
۷- المیلى، کربلا، ص‏۴۸۳٫
۸- بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴; ج ۴۴، ص ۲۹۸، ح ۴٫
۹- طبرى، ج‏۶، ص ۲۳۸; کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۴٫
۱۰- بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۲، ح ۲٫
۱۱- اخبار الزمان، مسعودى، ص‏۲۴۷; مقتل الحسین، مقرم، ص‏۲۵۹٫
۱۲- مقتل الحسین، مقرم، ص ۲۶۱٫
۱۳- در بعضى از نسخه‏ها نافع بن هلال بجلى را اشتباها هلال بن‏نافع ذکر کرده‏اند همانند: موسوعه کلمات الامام الحسین، ص‏۴۰۶٫
۱۴- موسوعه کلمات الامام الحسین، معهد باقر العلوم، ص‏۴۰۷;
مقتل الحسین، مقرم، ص ۲۶۵٫
۱۵- قول معروف سه تا است. الف ۶۰۰۰ نفر، ب ۳۰۰۰۰ نفر، ج‏۲۳۰۰۰ نفر.
۱۶- مقتل الحسین(ع)، مقرم، ص‏۶-۲۷۵ پاورقى.

صلح امام حسن(ع) ضامن بقاى اسلام

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و دو
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوه‏هاى زیبا و پرشکوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.

هفت‏سال در دامن پرفیض رسول خدا(ص) از چشمه‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فکر و اندیشه او را شکل داد و اعماق جانش را جهت‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سى‏سال حوادث تلخ و شیرین بعد از رحلت پیامبر وى را از تجربه‏هاى گران بهره‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدایت کشتى اسلام، در سخت‏ترین موقعیت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با کمترین آسیب و تلفات امت اسلامى را رهبرى کرد، توطئه‏هاى بزرگ و خطرناک بنى‏امیه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏هاى حیات بخش آن شد و پیش بینى پیامبر خدا(ص) را تحقق بخشید.

برخورد زیباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاریخ اسلامى بر جاى گذاشت. نویسندگان و تحلیل گران بسیارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى کرده‏اند. گروهى همانند شیخ راضى آل یاسین(ره) کتابى در ۳۷۴ صفحه تدوین کرده، آن را «صلح الحسن‏» نامیده‏اند و جمعى نیز در صفحات بیشتر یا کمتر به ترسیم تلاشهاى این سرور جوانان بهشت پرداختند.

بیعت‏ با امام مجتبى(ع)
بیعت‏یکپارچه مردم کوفه و نمایندگان قبیله‏هاى مختلف در مسجد کوفه در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدین(ع) وحشت‏بزرگى در دل معاویه و حاکمان شام پدید آورد. آنان احساس کردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشید و آنان را در استمرار راه خویش مصمم‏تر ساخت.

توطئه ‏هاى معاویه
معاویه، با شنیدن اخبار فوق، یاران و نزدیکان خویش همچون عمروعاص، قیس بن اشعث، ولید بن عقبه و عتبه بن ابى‏سفیان و … را فرا خواند، نشستى تشکیل دادو درباره چگونگى برخورد با حکومت تازه پاى امام حسن(ع) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشه‏اى اساسى جهت‏براندازى حکومت علوى نکنید، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد.

رهاورد این نشست تصمیم‏هاى زیر بود که بتدریج جامه عمل پوشید:
۱- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنى.
۲- تطمیع و تهدید نیروهاى ارشد نظامى و لشکریان امام مجتبى(ع) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد.
۳- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اکیپ‏هاى کوچک و بزرگ جهت ضربه زدن و ایجاد رعب و وحشت در مرزهاى حکومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاه و کشتن دو فرزند کوچک عبید الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى یمن یا مکه،
۴- شایعه صلح قبل از تحقق آن و تبلیغات گسترده در این زمینه.
۵- انتشار شایعه‏هاى بى‏اساس چون کشته شدن قیس بن سعد بن عباده و افراد دیگر،
۶- شایعه پناهندگى بعضى از شخصیت‏هاى سیاسى، نظامى حکومت امام حسن مجتبى،
۷- جنگ روانى تمام عیار علیه کارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
۸- فعال شدن ستون پنجم و نیروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى کوفه، کربلا، بغداد، مکه، مدینه.

انگیزه‏ هاى صلح
توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حکومت تازه نفس امام مجتبى(ع) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ریزهاى دراز مدت و جابجایى نیروهاى خسته و ناتوان و غیر علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محکمى را پى‏ریزى کند. از سوى دیگر، طولانى شدن معرکه صفین به مدت هیجده ماه و کشته شدن حدود ۷۰ هزار تن در لیله الهریر و فقدان نیروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پیامبر(ص) مانند عمار یاسر، هاشم مرقال، ثابت‏بن قیس، ذوالشهادتین و …، که سابقه‏اى درخشان در تاریخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت امیرمؤمنان در فرو پاشى شیرازه حکومت تاثیر بسزا داشت.

مورخان گفته‏اند: ۳۶ تن از رزمندگان غزوه بدر، که آخرین ستارگان تابناک ایمان و عقیده از زمان پیامبر(ص) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفین به شهادت رسیدند که ضربه‏اى کوبنده بر پیکر لشگریان عراق بود.

امام مجتبى(ع) فرمود: سوگند به خدا، من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم، مگر بدان سبب که یارانى براى نبرد با او نیافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاویه) جنگ مى‏کردم و (آنقدر) به نبرد علیه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بین ما حکم کند.

سبط اکبر رسول خدا(ص) چنان مى‏دید که جنگ شروع شود، به شکست نظامیان عراق مى‏انجامد و معاویه بدین بهانه همه ‏دوستان اهل بیت(ع) را خواهد کشت. از اینرو فرمود:
انى خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین ناعى ؛ من ترسیدم ریشه مسلمانان از روى زمین کنده شود، خواستم براى پاسدارى و حفاظت از دین، نگاهبانى باقى بماند.

و در جاى دیگر فرمود: فصالحت‏ بقیا على شیعتنا خاصه من القتل، فرأیت دفع هذه الحروب الى یوم ما فان الله کل یوم هو فى شان ؛ حفاظت ‏شیعه از نابودى و کشته شدن، مرا ناگزیر به مصالحه ساخت. پس مناسب دیدم جنگ را به روزى دیگر واگذارم. تکلیف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و باید آن را انجام دهد.

قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن
به نوشته مورخان در سال ۴۱ ه .ق، در یکى از ماههاى ربیع الاول یا ربیع الثانى و یا جمادى الاولى، معاویه به وسیله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(ع) فرستاد. این نامه کاملا سفید بود و فقط در بالاى آن یک خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحیفه التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لک، این نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء کرده‏ام هر شرطى را که شما مى‏خواهید و صلاح مى‏دانید در آن بنویسید مورد قبول من است.
در پایان نامه، جهت اطمینان بیشتر سوگندهاى بزرگى یاد کرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند.

نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازیم که بندهاى آن به صورت جداگانه ذکر شده است.

بندهاى قرارداد صلح
ماده اول: واگذار کردن حکومت‏به معاویه به شرط آن که بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره و روش خلفاى شایسته عمل کند.

ماده دوم: خلافت‏بعد از معاویه از آن حسن بن على(ع) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پیش آمد و او موفق نشد، حکومت از آن حسین(ع) است و معاویه حق ندارد، بعد از خود جانشین تعیین کند.

ماده سوم: دشنام دادن و نفرین به امیرمؤمنان(ع) در قنوت نماز ترک شود و کسى از آن حضرت جز به نیکى یاد نکند.

ماده چهارم: همه مردم از هر رنگ و نژادى که هستند و در هر جا زندگى مى‏کنند، باید از امنیت کامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گیرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقیب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.

ماده پنجم: یاران و شیعیان على(ع) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ایشان از امنیت کامل برخوردار باشد. معاویه باید از تعقیب و سوء قصد به آنها بپرهیزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏یاران على(ع) است‏باز پس گرفته نشود.

ماده ششم: هرگز علیه امام حسن و برادرش امام حسین(ع) و هیچ یک از خاندان اهل بیت(ع) آشکارا و نهان توطئه‏اى نکند(ستمى و آزارى نرساند) و در هیچ نقطه‏اى از روى زمین براى آنان وحشتى ایجاد نکند.

ماده هفتم: در حضور معاویه اقامه شهادت نشود و معاویه حق ندارد خود را امیرمؤمنان بنامد.

ماده هشتم: از بیت المال کوفه، مبلغ پنج میلیون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاویه باید بدهى‏هاى بیت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو میلیون درهم به برادرم حسین بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجیح دهد و هر سال یک میلیون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفین و به آنانى که در رکاب امیرمؤمنان(ع) به شهادت رسیده‏اند، داده شود، و این مبلغ باید از مالیات مربوط به دارابجرد باشد.

شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گردید. معاویه از شام به مسکن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسیارى از مردم، خوانده شد.

بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بیت المقدس‏» و یا «ادرح‏» اجرا گردید. این دو قول قوت چندانى ندارد، زیرا مسکن محل تجمع نیروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نیز حضور داشتند.

توضیحى پیرامون مواد صلحنامه
بندهاى قرارداد مصالحه که از سوى سبط اکبر پیامبر مطرح شده، داراى امتیازات بسیارى است که در هر زمان، جایگاه والاى سیاسى – الهى خود را باز مى‏کند و منشور اصلاح و انقلاب تدریجى را پى‏ریزى مى‏نماید. امام(ع)، در این قرارداد، کوشید پرده از چهره معاویه بردارد و تبلیغات دروغینى که جهت تثبیت موقعیت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى کند.

بند اول: اعمال و کردار وى را مخالف قرآن و سیره پیامبر(ص) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حکومت، برنامه‏هاى آینده خویش را بر اساس قرآن و روش پیامبر قرار دهد.

بند دوم: به موقت‏بودن حکومت معاویه اشاره مى‏کند و اینکه او نمى‏تواند سرنوشت آینده مسلمانان را بر عهده گیرد، بلکه آینده از آن خود یا برادرش حسین(ع) و یا شورایى از مسلمانان است که خط و مشى را تعیین مى‏کنند.

بند سوم: بیانگر کینه معاویه به اهل بیت پیامبر(ص) است او آغازگر سب و نفرین علیه شخصیتى همچون على بن ابى‏طالب(ع) بود.

بند چهارم: بر بى‏تقوایى، ستمگرى و نژاد پرستى معاویه اشاره مى‏کند و از او تعهد مى‏گیرد امنیت را برقرار سازد و متعرض مردم، بویژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بیت(ع) نگردد، زیرا بسیارى از آنان حامى و یاور پدرش على(ع) بودند.

بند پنجم: خواستار حفاظت و امنیت ویژه‏اى براى یاران على(ع) است و سپس تصریح مى‏کند: بر معاویه است پاکباختگانى چون حجربن عدى، میثم تمار، عمرو بن حمق و … را ارج نهد و حقشان را ادا کند، نه اینکه، به خاطر حق‏گویى، آنان را تعقیب کند و ترس و وحشت را حاکم سازد.

بند ششم: تاکیدى است‏بر دو بند پیشین و هشدارى است‏بر ترک توطئه آشکار و پنهانى حاکمان شام علیه امام و اهل بیت(ع)، زیرا آنان مشعل هدایت این امتند و معلوم بود که معاویه و بنى امیه براى رسیدن به اهداف شوم خود خست‏سراغ آنان را خواهند گرفت.

امام مجتبى(ع) در بند هفتم، بالاترین ضربه روحى را بر پیکر معاویه و بنى‏امیه وارد کرده است، زیرا:
اولا: اقامه شهادت باید نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گیرد و معاویه از این خصال نیک به دور است.

مرحوم مجلسى در این باره مى‏نویسد: شهادت باید نزد حاکم عادل و قاضى فصل(تمیز دهنده بین حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمینان حاصل شود که حق را احیا و با باطل مبارزه مى‏کند.
امام با آوردن این قیدها خواسته است، معاویه را فاقد صفات مذکور معرفى کند.

ثانیا: اگر معاویه خود را امیرالمؤمنین نداند، مسلم امام(ع) که خود یکى از افراد مؤمن است، تحت ولایت و سرپرستى او نخواهد بود، به همین ترتیب، دیگر افراد متدین، متعهد و دلسوز شیعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هیچ مؤمنى پیدا نخواهد کرد.

اما بند هشتم، که در برگیرنده مسایل مالى، بیت المال، پرداخت‏سالانه به حسین بن على(ع) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسیدگى به بازماندگان شهداى صفین و جمل است، از اساسى‏ترین شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آید.

نقد و بررسى
علامه باقر شریف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غیر واقعى مى‏داند، زیرا طبق استدلال ایشان، بیت المال در اختیار امام مجتبى(ع) بود و درخواست معنا ندارد و دیگر اینکه این بند با سیره امیرالمؤمنین(ع) که بیت المال را هر شب مى‏روبید، سازگار نیست.

در پاسخ باید گفت: اولا: امام(ع) با این حرکت، صداقت‏خویش را ثابت کرد و براى همیشه از اتهام اختلاس بیت المال رهایى یافت و هیچ کس نتوانست آن حضرت و برادرش و دیگر دست اندرکاران حکومتش را متهم کند.

ثانیا: مگر مى‏شود مملکتى که گرفتار جنگ‏هاى پرهزینه‏اى همچون صفین و جمل و… بود و پیوسته به اسب، شتر، لباس و شمشیر و سپر و نیزه نیاز داشت پشتوانه‏اى در بیت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى که بیش از هشتاد هزار نیرو و جنگجو در آن شرکت جسته است.

ثالثا: سیره على(ع) افزون کردن بیت المال است «توفیر فیئکم علیکم‏» به طورى که پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، مالیات و زکوات را شامل مى‏شود.

رابعا: صدقات و حق فقرا، که على بن ابى‏طالب(ع) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏کرد چیزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بیت المال عمومى کشور بود نه همه آن.

و اما در مورد درخواست ۲۰۰۰۰۰۰ درهم در سال براى حسین(ع)، باید توجه داشت که این مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسین(ع) نبوده، بلکه جهت فقرا و درماندگان هزینه مى‏شد، زیرا خانواده‏هاى فقیر و آبرومندى در کوفه بودند که غیر از امام و برادرش(ع) کسى آنها را نمى‏شناخت.

نکته قابل توجه اینکه چون دین و بدهکارى امام مجتبى(ع) مربوط به بیت المال بوده از این رو پرداختنش را به معاویه محول مى‏کند.
بنابراین، روشن شد که شرایط و موارد صلحنامه بسیار دقیق و اساسى بود و با درایت و پیش بینى امام مجتبى(ع) انجام گرفته است.

قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربیع الاول سال ۴۱ ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاکمیت آن حضرت پنج ماه و ۲۴ روز به طول انجامیده است و اگر در ۲۵ ربیع الآخر واقع شده باشد، حکومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول کشیده است. و بالاخره اگر ۲۵ جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است. 

در انتظار رؤیت ‏خورشید

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره بیست و یک
ولادت
بامداد جمعه، پانزدهم شعبان ۲۵۵ هجرى قمرى، دوازدهمین اختر آسمان امامت و ولایت‏حجه بن‏الحسن المهدى(عج) در خانه امام عسکرى(ع) در شهر «سامرا» دیده به جهان گشود. مادرش نرجس، ریحانه، سوسن و صیقل خوانده مى‏شد. آن یادگار الهى حجت، قائم، خلف صالح، صاحب الزمان و بقیه‏الله لقب گرفته است و مشهورترین لقبش حضرت «مهدى‏» است.

این مولود مسعود دو غیبت دارد؛ نخست غیبت صغرى، که‏۶۹ سال طول کشید و بعد از شهادت امام عسکرى(ع) در سال ۲۶۰ه .ق (زمان‏۶ سالگى حضرت) آغاز شد و تا سال‏۳۲۹ه .ق (زمان درگذشت آخرین نایب خاصش «على بن‏محمد سیمرى‏») ادامه یافت. پس از آن، غیبت کبرى آغاز شد که از سال‏۳۲۹ه .ق تا کنون استمرار یافته است و پایانش بر کسى جز خداوند آشکار نیست.

امیرمؤمنان(ع) فرمود: [امام] غایب ما دو غیبت‏خواهد داشت که یکى طولانى‏تر از دیگرى است. در دوران غیبت او، تنها کسانى در اعتقاد به امامتش پایدار مى‏مانند که داراى یقینى استوار و معرفتى کامل باشند.

در انتظار مهدى(ع)
از باورهاى عمومى جهان اسلام، به ویژه جامعه تشیع، اعتقاد به مهدویت و آمدن مصلحى بزرگ است. آن که تلاشهاى شبانه‏روزى دیگر مصلحان و مشعلداران هدایت را به ثمر مى‏رساند و انسان گرفتار کج‏رویها و دلخوشى‏هاى زودگذر و اضطراب و دودلى و حیرت را نجات مى‏بخشد. به راستى انتظار وجود چنین نجات‏بخشى دلهاى مرده را زنده مى‏کند و مردم را از نومیدى، که بزرگترین مشکل روانى قرن معاصر است، رها مى‏سازد. پیامبر گرامى اسلام چنین انتظار مثبت و سازنده‏اى را عبادت و بندگى خداوند سبحان برشمرده، مى‏فرماید:
افضل اعمال امتى انتظار فرج الله – عزوجل-; برترین و والاترین کارهاى امت من داشتن امید و تلاش در راستاى فرج الهى است.

و امیرمؤمنان على بن‏ابى‏طالب(ع) نیز فرموده:
انتظروا الفرج و لاتیاسوا من روح الله فان احب الاعمال الى الله – عزوجل – انتظار الفرج; شما امیدوار فرج و گشایش الهى باشید و از کمکهاى خداوند نومید نگردید؛ همانا برترین اعمال در نزد خالق یکتا انتظار فرج است.

انتظار در امتهاى گذشته
پیامبران گذشته در میان امتهاى خویش از اصلاح اساسى و اجراى عدالت همگانى سخن مى‏گفتند و وعده ظهور مصلح بزرگ به پیروان خود مى‏دادند. آنها خود با تمام توان در این راستا مى‏کوشیدند; قربانیان و شهداى فراوانى تقدیم مى‏داشتند؛ در جهت اصلاح جوامع گرفتاریهاى بسیار تحمل مى‏کردند; ولى اصلاح فراگیر و جهان شمول تحقق پیدا نکرد.

ابراهیم خلیل الرحمان(ع)، بعد از طوفان نوح، به ارشاد و تبلیغ پرداخت تا بسیارى از افراد پاک مجذوب وى گشتند و سر تسلیم فرود آوردند. او با نمرودیان درافتاد و رنجهاى بسیار تحمل کرد; ولى نمرود (حمورابى)، با منحرف ساختن مردم، ساختن بهشت و دوزخ و سوق دادن مردم به سوى مادیت، افکار شیطانى خود را گسترش داد; در نهایت‏سد راه شد و عدالت عمومى تحقق پیدا نکرد و باز آن وعده ابراهیم(ع) اجرا نشده باقى ماند. موسى پیامبر(ع) با تلاش قوم خویش را از دست فرعون نجات داد ولى به پیروزى جهانى نرسید. عیسى(ع) تلاش فراوان کرد ولى در نهایت او را به دار آویختند تا فریاد عدالت‏خواهى‏اش خاموش شود و خود به چپاول سرمایه‏هاى مادى و معنوى مردم بپردازند. البته خداوند سبحان عیسى(ع) را از شر آنان محفوظ داشت و براى روز دیگر، که همان وقت ظهور است، به آسمان برد. او از آسمان فرود مى‏آید و پشت‏سر حضرت مهدى قرار مى‏گیرد.

قرآن مى‏گوید:
«و قولهم انا قتلنا المسیح عیسى بن‏مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم … و ما قتلوه یقینا، بل رفعه الله الیه و کان الله عزیزا حکیما» ؛ گفتار [دروغ] آنان که گفتند: ما مسیح «عیسى بن‏مریم‏» رسول خدا را کشتیم در صورتى که او را نکشتند و نه به دار آویختند، بلکه امر بر آنان مشتبه گردید … به یقین، آنان عیسى(ع) را نکشتند، بلکه خداوند او را به سوى خود بالا برد و پیوسته خداوند بر هر کارى مقتدر است و اعمالش از روى حکمت.

علامه طباطبایى، در تفسیر آیه فوق مى‏نویسد: در اینکه عیسى بن‏مریم به هنگام ظهور مهدى(ع) فرود خواهد آمد و پشت‏سر او نماز خواهد گزارد، احادیث و روایات بسیارى، از طریق اهل سنت و شیعه، از پیامبر و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده که یقین‏آور است و جایى براى تردید باقى نمى‏گذارد.

پس انبیا و امتهاى پیشین در انتظار مصلحى بزرگ و نجات‏بخشى جهانى به سر مى‏بردند تا زحمات پیامبران (علیهم السلام) را به ثمر رساند و آن امرى حتمى است.

انواع انتظار
باید اذعان کرد که بشر، بر اساس طبیعت‏خویش، در پى تحقق عدالت عمومى است تا همه گروههاى جامعه از ستمگرى و استبداد و محرومیت‏خویش و دیگران رها گردند. جهت تحقق این وعده الهى دو گونه انتظار دیده مى‏شود:

الف) انتظار مخرب
بعضى از افراد جامعه چنین مى‏اندیشند که باید دست روى دست گذارند و براى نابودى ستم و استبداد هیچ فعالیتى انجام ندهند و خطرى را به جان نخرند; زیرا تحول و دگرگونى جامعه یا نابودى افراد فاسد، بر عهده دیگران است. آنان باید چشم انتظار بنشینند تا قدرتى غیبى همه چیز را دگرگون کند و زمینه بهره‏بردارى از نعمتهاى الهى را براى آنان فراهم سازد. این گونه انتظار را انتظار مخرب مى‏نامند؛ زیرا زمینه را براى فساد بیشتر تبهکاران و مفسدان فراهم مى‏سازد و بى‏تردید استکبار و مکتبهاى الحاد و مادى همواره مبلغ و ناشر آن بوده‏اند. متاسفانه گاه این طرز فکر ادرست‏به حساب باورهاى دینى گذاشته مى‏شود. در این نوع انتظار، گناه هم فال است و هم تماشا؛ هم لذت و کامجویى است و هم کمک به انقلاب مقدس نهایى؛ زیرا اینان فکر مى‏کنند تا فساد همه جا را فرا نگیرد آن مصلح قیام نمى‏کند.

در ره دوست‏به هر حیله رهى باید کرد / طاعت از دست نیاید گنهى باید کرد

اینان هر حرکت اصلاح‏طلبانه‏اى را محکوم به شکست مى‏دانند و به هیچ تحول و حرکتى کمک نمى‏کنند و به همه حرکتها با بدبینى مى‏نگرند. این نوع برداشت از انتظار و مهدویت، جز تعطیلى احکام و حدود الهى و گسترش فساد به وسیله مستکبران دستاوردى ندارد.

ب) انتظار سازنده و پویا
سازندگى و پویایى جهت‏بهتر زیستن از آرمانهاى جوامع اسلامى است. در مکتب ارزشمند اسلام، آن که دو روزش مساوى باشد و در مقایسه به گذشته خود رشد و تکاملى نداشته باشد، مغبون و زیانکار شمرده شده است و آن کس که امروزش از دیروز بدتر باشد، ملعون و طرد شده است. علاوه بر این، معصومان پاک گفته‏اند: آن که پرونده عملش چنان باشد که آینده خود را از گذشته بهتر نبیند، مرگ برایش از زندگى سزاوارتر و بهتر است.

منتظران واقعى، چنانچه در زمان یبت‏به فرمان رهبران راستین خود گوش فرا دهند، باید از هیچ تلاشى در راستاى اصلاح جامعه کوتاهى نکنند، بلکه هر خطرى را به جان بخرند تا صلاح و سعادت تحقق یابد و زمینه ظهور آن نجات‏بخش فراهم گردد.

در انتظار سازنده چنانچه مؤمنان تلاشى پى‏گیر در اصلاح جامعه نداشته باشند و با زشتیها و منکرات مبارزه نکنند، منتظر شمرده نمى‏شوند. در این نوع انتظار، جامعه آمادگى ویژه‏اى دارد; در هر حال خود را در خدمت مصلحى بزرگ مى‏بیند و آماده است‏با تلاش صادقانه جامعه بشرى را متحول کند و با رهبرى آن نجات‏بخش، عدل و انصاف را بر سرنوشت همه انسانها حاکم گرداند.

مفضل بن‏عمر، که از شاگردان امام صادق(ع) بود، مى‏گوید: خدمت آن حضرت بودیم، سخن از انتظار و آمادگى و پذیرش نجات‏بخش الهى، که از فرزندان رسول خدا(ص) است، به میان آمد. آن حضرت فرمود:
من مات منتظرا لهذا الامر کان کمن کان مع القائم فى فسطاطه لا بل کان بمنزله الضارب بین یدى رسول الله(ص) بالسیف ؛ آن که در انتظار فرج به سر برد و با حال آمادگى براى ظهور قائم و مصلح کل از دنیا رود وضعیت او مانند کسى است که در خیمه فرماندهى آن نجات‏بخش جهت اصلاح جامعه به سر مى‏برد و گوش به فرمان است.

سپس امام صادق(ع) فرمود: بلکه بالاتر، او همانند کسى است که شمشیر در دست دارد و در راه خدا در رکاب رسول خدا(ص) جهت اصلاح جامعه و نشر اسلام حقیقى جهاد مى‏کند.

مصلح بزرگ در کتابهاى آسمانى
ظهور مهدى موعود(ع) از نعمتهاى بزرگ الهى است که خداوند به وسیله آن بر مردم و مستضعفان جهان منت گذاشته و اراده کرده آنان را سرورى و آقایى دهد. قرآن مى‏گویدم‏«و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون‏»
و ما، بعد از تورات، در زبور داود نوشتیم [در کتابهاى انبیا گذشته وعده دادیم]که بندگان نیکوکار من زمین را به ارث مى‏برند و در آن حکومت‏خواهند کرد.

در کتابهاى تفسیرى آمده است: این وعده الهى، در همه کتابهاى آسمانى است و مراد از «صالحین‏» قائم آل محمد، مهدى موعود(ع) و یاران اویند.

علامه مجلسى(ره) در بحارالانوار توضیح مى‏دهد: بعد از اینکه در همه کتابهاى آسمانى پیامبران وعده خود را نوشتیم، در قرآن نیز وعده خویش را تکرار کردیم.
سپس مى‏نویسد: مقصود از «ذکر» تورات است و بعضى از مفسران بر این باورند که مراد از «زبور» همه کتابهاى آسمانى است.

در کتاب انجیل و تورات، در موارد مختلف از ظهور مصلح بزرگ سخن به میان آمده است که اشاره به نمونه‏هایى از آن سودمند مى‏نماید:

الف) در عهد جدید چنین مى‏خوانیم: «او پسرى خواهد زایید که نامش را «یسوع‏» «عیسى‏» مى‏گذارد. آن فرزند مت‏خویش را از گناهانشان رهایى مى‏بخشد.»

ب) در انجیل یوحنا چنین آمده است: «زیرا در حقیقت‏شنیده‏ایم که او «مسیح‏» نجات‏دهنه عالم است.»

ج) در انجیل لوقا، به صورت عموم در باره نجات‏بخش و انتظار آن، چنین مى‏نویسد:
«پس خود را حفظ کنید، مبادا دلها از پرخورى و مستى و اندیشه‏هاى دنیوى سنگین گردد.»
«و آن روز ناگهان بر شما آید، زیرا مثل دامى بر جمیع سکنه تمام روى زمین خواهد آمد.»
«پس در هر وقت دعا کرده و بیدار باشید تا شایسته آن شوید که از جمیع این چیزهایى که در زمین به وقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسران ایشان بایستید.»

د) در عهد قدیم (تورات) راجع به امنیت کامل براى همه موجودات آمده است:
«در آن روز به جهت ایشان با حیوانات صحرا و مرغان هوا و حشرات زمین عهد خواهم بست و کمان و شمشیر و جنگ را از زمین خواهم شکست و ایشان را به امنیت‏خواهم رسانید و بعد خواب، همراه با آرامش خواهند کرد.»

هـ) و نیز در باره نجات مستضعفان و ظهور مصلح بزرگ آمده است:
«هر که تا انتها صبر کند، نجات یابد.»
«زیرا شما را صبر لازم است تا اراده خداى را به جاى آورده و وعده او را بیابید»
«زیرا بعد از اندک زمانى آن آینده خواهد آمد و تاخیر نخواهد داشت.» 

آیینه زهرا(س) زینب کبری

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هجده
پنجم جمادى الاولى سال پنجم و یا ششم هجرت، پرثمرترین میوه شجاعت و بردبارى، عفت و پاکدامنى در مدینه منوره ظاهر گشت. (۱) او مظهر عواطف و احساسات پاک و ثمره وجودى دو دریاى مواج و خروشان نبوت و امامت گشت و بیت علوى را نورانیتى دیگر بخشید و سومین اثر زیباى «مرج البحرین یلتقیان‏» (۲) شد. به طورى که به انسانهاى شرافتمند جهان، افتخار دیگرى دارد. قدومش بر همگان مبارک و راهش پر رهرو باد.

خواهى که شوى با خبر از رتبه او / بابش على عالى و مامش زهراست

زینب در گرانبهاى نبوى و علوى است. لحظه‏اى که پا به عرصه وجود گذاشت، جهت جلوه بیشتر درخشش روحانى وجودیش در برابر همه ستمگریها و تاریکیهاى تاریخ نسبت‏به معنویات، پنج تن آل‏عبا دست ‏به تربیت و پرورش وى یازیدند و او را مورد توجه قرار دادند، از این رو زینب بعد از مادرش، مظهر وجودى پیامبر، على، فاطمه، حسن و حسین گردید، و به حق وى را زینب یعنى زینت پدر نامیدند.

نامگذارى
عقیله بنى‏هاشم آنگاه که پا به عرصه وجود گذاشت و در منزل وحى در کنار پنج تن قرار گرفت. مادرش فاطمه اطهر علیها السلام رو به شوهرش على بن ابى‏طالب(ع) کرد و از او خواست تا نام زیبایى را برایش انتخاب کند. آن حضرت فرمود: «در این امر مهم، بر پیامبر خدا پیشى نخواهم گرفت. باید مقدارى تحمل کنیم تا آن وجود نازنین از سفر برگردد».

چون رسول خدا از سفر بازگشت، آن دو نامگذارى اولین فرزند دختر خویش را بر عهده آن حضرت گذاشتند. آن بزرگوار کمى تامل نمود، در آن هنگام جبرئیل نازل شد و سلام و درود حضرت حق را بر وى ابلاغ کرد و سپس گفت: «نام این نوزاد را زینب بگذار، زیرا خداوند این نام را برگزید و آن را انتخاب کرد». بعد هم پیش‏گوییهایى را نسبت‏به حوادث و قضایاى آینده آن سلاله پاک بیان داشت. (۳)

زینب علیها السلام ، دختر امیرالمؤمین، را زینب کبرى نامیده‏اند تا از دیگر زینب‏ها، همچون زینب بنت محمد، جدا گردد و نیز او را صدیقه صغرى گفته‏اند تا از مادرش صدیقه کبرى علیها السلام جدا گردد.

القاب زینب
عظمت و قدرت روحى دختر امیرالمؤمنین در میدان‏هاى مختلف سبب گردید که او همچون استوانه محکمى باشد که بخش سنگینى از بار امامت و زعامت پدر و دو برادرش را بر دوش کشد.

محدثان و مورخان براى آن حضرت القاب گوناگونى را ذکر کرده‏اند که هر کدام نشانگر قوت موضعگیرى آن بانوى بزرگوار در برابر حوادث و رویدادهاى مختلف است، همانند تحمل رحلت پیامبر گرامى اسلام، شهادت صدیقه طاهره در دوران خردسالى، شهادت امیرالمؤمنان در محراب کوفه، تحمل شهادت امام مجتبى و از همه بالاتر واقعه پرحماسه و خونین کربلا که در کمتر از نصف روز شاهد به خون غلطیدن امام زمان خویش، حسین بن على بن ابى‏طالب، گردید و همراه او نزدیک به‏۱۷ نفر از نزدیکترین افرادش، همچون فرزند و فرزندان برادر و یا خواهر بودند.

برخى از القاب زیباى آن بانوى مکرمه در روایات مستند آمده و برخى هم برخواسته از صفات عالیه و فضایل بیشمار آن حضرت است.

زینب کبرى از نگاه اهل سنت
دانشمندان و نویسندگان و جامعه اهل سنت زینب کبرى را عزیز و گرامى مى‏دارند و با تمام وجود در برابر شخصیت آن حضرت کرنش مى‏نمایند و اعتقاد درونى خویش و خضوع و خشوع خود را بر زبان و قلم اظهار مى‏کنند. از تاریخ درخشان و سراسر شورآفرین زندگى این بانوى سترگ و قهرمان، نزدیک به ۱۳۵۲ سال مى‏گذرد و طبق پژوهشى که انجام گرفته بیش از یکصد و هفتاد کتاب مستقل (۴) و صدها مقاله نوشته شده است.

اساس این امر دو مطلب ذیل مى‏تواند باشد:
اول: زینب کبرى تربیت‏یافته بیت رسالت و نبوت و آیینه تمام‏نماى عفت فاطمى و اصالت محمدى و شجاعت علوى است. او دختر امیرمؤمنان و خلیفه رسول خداست و نواده پیامبر بوده، رسول گرامى اسلام او را تکریم نموده و بر او ارج نهاده، سخن و کلام او را مى‏شنیده و بر آن تحلیل داشته است.

در روایات آمده: آخرین روزهاى عمر پیامبر که زینب کبرى حدود ۵ سال داشت‏خدمت آن حضرت آمد. عرض کرد: «جد بزرگوار دیشب در عالم خواب دیدم که تندباد سیاهى همه جا را فرا گرفت ‏به طورى که همه جا تاریک شد و آن باد تند مرا نیز جابجا نمود. خود را به درخت تنومندى رساندم و پناهنده شدم. فاصله‏اى نشد که آن درخت نیز از جا کنده شد و بر زمین افتاد. من به یکى از شاخه‏هاى قوى آن درخت متمسک شدم که او هم قطع گردید. دوباره شاخه قوى دیگرى را گرفتم که آن تندباد او را هم شکست. از خواب بیدار شدم‏». رسول خدا سخنان زینب را شنید و اشک‏هاى مبارکش جارى شد. بعد فرمود: آنچه را در خواب دیده‏اى واقعیتى است که آن را توضیح مى‏دهم. سپس فرمود: «آن درخت‏بزرگى را که بدان تکیه کرده بودى، جد توست و بعد هم شاخه قوى بزرگ مادرت، فاطمه زهرا، است و شاخه بزرگ دیگر پدرت، على بن ابى‏ط‏الب، است و دو شاخه بعد از آن حسن و حسین مى‏باشد. با فقدان من و اینان دنیا را ظلمت و ستم فرا خواهد گرفت (و بعد از شهادت فرزندم حسین) عزا و ماتم و حزن همه را فرا خواهد گرفت.»

تحلیل پیامبر خدا بر رؤیاى زینب کبرى نواده خویش و متاثر گشتن به هنگام استماع سخنان دخترى پنج‏ساله چیزى جز عزت نهادن و گرامى داشتن آن کریمه نخواهد بود.

دوم: شخصیت ذاتى زینب کبرى از بدو تولد تا لحظه رحلت عامل دیگرى بوده که زندگى سراسر افتخار این بانو را از دیگر بانوان جدا ساخته است و در همه فراز و نشیب‏ها فطرت خداشناسى و اوصاف رحمانى در وجودش تبلور یافته است و از این رو در صبر و مقاومت، پاکدامنى و عفاف، پشتکار و ایمان، زهد و پارسایى و … زبانزد خاص و عام گردیده است. اینک از باب ذکر نمونه سخنان بعضى از شخصیت‏هاى اهل قلم جامعه اهل سنت را مى‏آوریم:

الف) جلال ‏الدین سیوطى در رساله «زینبیه‏» خویش مى‏نویسد: «زینب در زمان جدش رسول خدا پا به عرصه جهان گشود و در دامن وى پرورش یافت. او هوشمندى توانا و دوراندیش و داراى قلبى پرقوت و پرصلابت‏بود». سپس مى‏افزاید: حسن بن على هشت‏سال قبل از رحلت پیامبر خدا و حسین بن على هفت‏سال قبل از آن و زینب کبرى نیز پنج‏ سال قبل از رحلت آن بزرگوار به دنیا آمده‏اند، پس زینب پنج‏سال از عمر خویش را در کنار پیامبر خدا گذرانده و تربیت‏یافته است‏».

ب) شیخ عزالدین معروف به ابن اثیر جزرى مى‏نویسد: «زینب دختر على بن ابى‏طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. او در زمان پیامبر خدا بدنیا آمد و مقدارى از زندگى آن حضرت را درک نمود. زینب تنها خانم متفکر و دانشمندى بود که از قوت فکر بالایى برخوردار بود. پدرش وى را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد خداوند به وى فرزندانى عنایت کرد که نام آنان على، عون اکبر، عباس، محمد و ام‏کلثوم بوده است. او در واقعه کربلا همراه برادرش حسین بن على بود. بعد از شهادتش بهمراه قافله روانه شام گشت و در برابر یزید بن معاویه خطبه‏اى شیوا و پرمعنى ایراد کرد که در کتابهاى تاریخى ذکر شده. ایراد آن خطبه درایت و عقل و اندیشه و قدرت بالاى قلبى وى را مى‏رساند.» (۶)

ج) استاد محمد فرید وجدى: «زینب، دختر على بن ابى‏طالب، از جمله زنان بافضیلت و بزرگوارى است که دوراندیشى و فکر با عظمتى داشت. او همراه برادرش حسین بن على در واقعه کربلا حضور داشت‏به امر یزید بن معاویه آن خانم را به همراه دیگر اسراء به شام و شهرهاى مختلف بردند که در شام زینب کبرى در برابر یزید خطبه‏اى غراء خواند.» (۷)

د) محمد غالب شافعى مصرى: او که از نویسندگان مقتدر مصرى است در مجله «الاسلام‏» سال اول شماره‏۲۷ علاقه و عشق خود را به زینب چنین مى‏نگارد:
«یکى از بزرگترین زنان اهل بیت از نظر حسب و نسب و از بهترین بانوان طاهره که داراى روحى بزرگ و مقام تقوى و آیینه سر تا پا نماى رسالت و ولایت‏بوده، حضرت سیده زینب دختر على بن ابى‏طالب مى‏باشد که به نحو کامل او را تربیت کرده بودند و از پستان علم و دانش خاندان نبوت سیراب گشته بود. به حدى که در فصاحت و بلاغت‏یکى از آیات بزرگ الهى گردید و در حلم و کرم و بینایى و بصیرت و تدبیر کارها در میان خاندان بنى‏هاشم و بلکه عرب مشهور شد و میان جمال و جلال و سیرت و صورت و اخلاق و فضیلت را جمع کرده بود. شبها در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوى و پرهیزگارى معروف بود.» (۸)

به راز و نیاز و به سوز و گداز / تو گویى که زهرا بود در نماز

پى‏نوشتها:
۱- ریاحین الشریعه، ج‏۳، ص‏۳۳; زینب کبرى در پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرت به دنیا آمد، بعضى ولادت آن حضرت را اوائل شعبان سال پنجم هجرت و بعضى ماه رمضان و یا اواخر ربیع‏الثانى همان سال دانسته‏اند. (که به طور معمول مرجح خاصى براى اقوال فوق وجود ندارد).
۲- تفسیر نورالثقلین، الهویزى، ج‏۵، ص‏۱۹۱، ح‏۱۷; مناقب، ابن‏آشوب، ج‏۳، ص‏۳۱۹٫
۳- زینب الکبرى، علامه جعفر نقدى، ص‏۱۷ -۱۶٫
۴- فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفى، ج‏۲، ص‏۶۳۶-۶۳۷٫
۵- مجله آیینه پژوهش، سال سوم (۱۳۷۱)، شماره‏هاى ۱۵ – ۱۴، ص‏۱۶۰ – ۱۵۴٫
۶- زینب الکبرى، علامه جعفر نقدى، ص‏۱۹ – ۱۸٫
۷- اسدالغابه فى معرفه الصحابه، ابن اثیر، ج‏۷، شماره ۶۹۶۱٫
۸- دائره معارف القرن العشرین، ج‏۴، ص‏۷۹۶ – ۷۹۵٫ 

سیره موسی بن جعفر(ع) و چگونگی مبارزه با استبداد

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره شانزده
در میان خلفاى بنى‏عباس، هارون فلمروى پهناور و گسترده داشت؛ صحراى حجاز، عراق، شام و ایران بخشى از سرزمینهاى زیر سلطه‏اش بود.

او پس از مرگ برادرش هادى، در سال ۱۷۰ هجرى قمرى بر اریکه قدرت تکیه زد، تاسال‏۱۹۳ ه. ق به گسترش سلطه خویش ادامه داد و در این راه از هیچ ستمى‏کوتاهى نکرد. او هر سرزمینى را اراده مى‏کرد به چنگ مى‏آورد. مشهور میان‏مورخان آن است که وى روى به ابرهاى در حال حرکت در آسمان مى‏نمود و مى‏گفت:
اذهبى الى حیث‏ شئت ‏یاتینى خراجک؛ اى ابر، هر کجا مى‏خواهى برو و ببار زیرا هر کجا ببارى مالیاتش را براى من خواهند آورد.(۱)

جمع‏آورى مالیات سرزمین‏هاى‏دور و نزدیک دولت رشید را ثروتمند ساخت.
رشید و برامکه براى کامرانى خویش به مرکز حکومتشان بغداد رسیدند و اموال‏بى‏شمارى را صرف و خرج زیبایى آن شهر کردند تا آنجا که در آن روزگار بغداد را«عروس جهان‏» مى‏نامیدند.

خوشگذرانیهاى هارون و وابستگانش روز به روز وابستگى آنان را به حکومت، بیشترمى‏کرد. زندگى او و حاشیه‏نشینان دربارش سراسر اسراف و تبذیر شده بود. بهاى‏انگشترى که هارون در دست داشت‏یکصد هزار دینار (۲) برآورد شد و مجسمه پرنده‏اى‏که بر روى تاجش قرار داشت و از یاقوت قرمز مى‏نمود چنان بود که نتوانستند برآن قیمتى نهند و بعضى بهایش را نزدیک به یکصد هزار دینار تخمین مى‏زدند. (۳)

مولف «المحاسن و المساوى‏» مى‏نویسد: هارون الرشید به وزیر خویش یحیى برمکى‏در یک مرحله دویست هزار بخشید و نیز مامون در شب زفاف به همسرش «پوران‏»حدود یک هزار قطعه یاقوت هدیه کرد و فرشى که هنگام ورود عروس زیرپایش‏انداخت، زربفت و آراسته به در و یاقوت بود فرزند دیگر هارون امین در ظروفى‏آب مى‏نوشید که به جواهر گرانبها تزیین گردیده بود.

اغانى نیز مى‏نویسد: خرج کردن مالیات فراوان ناحیه موصل بر کنیزها و رقاصه ‏هااز سوى هارون زبانزد عام و خاص گردید و شاعر پرتوان آن روز یعنى ابوالعتاهیه‏را دیوانه کرد، او با تعجب مى‏گفت: سبحان الله ایدفع هذا المال الجلیل الى‏امراءه!! ؛ آیا این مال بسیار به یک زن داده مى‏شود، دارالضیافه هارون پر ازکنیزان زیبا روى بود که براى جذب هر یک دهها هزار درهم و دینار خرج شده بودآنان به لباس‏هاى زرین و فاخر و گوناگون نیاز داشتند تا بتوانند در شب‏نشینى‏هاو جشن‏هاى ملوکانه خودنمایى کنند و بزم دربار را شکوه بخشند.(۴)

جرجى زیدان‏درباره خوشگذرانیهاى هارون چنین مى‏نویسد:
«او دو هزار کنیز داشت که سیصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و پایکوبى وخنیاگرى بودند. نقل مى‏کنند: در یکى از جشن‏هاى شبانه، هارون را خوش آمد وسرحال گشت. در آن وقت‏سه میلیون درهم بر حضار نثار کرد و بار دیگر که ‏آوازه‏خوانى وى را به طرب آورد، دستور داد وى را فرمانرواى مصر سازند. هارون‏کنیزى را به یکصد هزار دینار خرید و براى خرید کنیزک دیگرى سى و شش هزاردینار صرف کرد که او را فقط یک شب نگهدارى کند و روز بعد او را به یکى ازدرباریان خویش بخشید.» (۵)

ستمگرى که خود وارث جنایت‏هاى بى‏شمار بود
هادى‏برادر هارون در سالهاى آخر حکومت کلیدى به همسرش ریطه داد و گفت: این کلید خزانه خاص من است ‏به رسم امانت‏ به تو مى‏دهم. حق باز کردن آن را ندارى مگربعد از مرگ من، و با نظارت خلیفه بعدى. ریطه گمان کرد خلیفه خزانه جواهرات‏ گرانبها را به وى واگذار کرده از اینرو در انتظار روز موعود به سر برد تاخزانه را باز کند سرانجام آن روز فرا رسید. ریطه در خزانه خاص را باز کرد، با اجساد بیش از یکصد تن از علویان پاکدل و آزاده روبرو شد. در کنار هر یک ‏از شهدا پارچه کوچکى بود که نام و نشان آنان را همراه داشت (۶) گویا لقب ونسب کامل آنان را نوشته بودند تا خاندانشان را براى همیشه بشناسند و به دیگر حاکمان بنى‏عباس بشناسانند.

عصر خفقان و اختناق
در روزگار بنى‏عباس به ویژه‏هارون عرصه چنان بر اهل‏بیت(علیهم السلام ) تنگ بود که کسى توان فعالیت فرهنگى‏نداشت. راویان حدیث جرات نداشتند آشکارا از امام کاظم(علیه السلام) نام ‏ببرند و مطالب گرانبهاى تفسیرى، فقهى، عرفانى و علمى را نقل کنند. گویا همین‏مقدار ارتباط نیز جرمى سنگین به شمار مى‏آمد.

آنان براى حفظ امام معصوم وآثار گرانبهایش مطالب مستند آن حضرت را به صورت کنایه و اشاره مى‏نوشتند وبراى یکدیگر مى‏خواندند. آنها با عبارتهاى زیر از امام یاد مى‏کردند: سمعت ابا ابراهیم، سمعت ابا الحسن، روى عن العبد الصالح، قال العالم اوالسید: حدثنى الرجل و یا کتبت الیه …
اگر یاران آن حضرت و دانشمندان اهل حدیث‏سابقه ذهنى نداشتند، مراد کنیه ولقب‏هاى فوق را در نمى‏یافتند.

فشار اقتصادى، سیاسى هارون بر امام
نظام استبدادى بنى‏عباس از موسى بن‏جعفر(علیهما السلام ) و پیروانش وحشت داشت و کینه و حسد خویش را از راههاى‏مختلف نشان مى‏داد. براى مثال آنان را در فشار اقتصادى قرار مى‏داد تا بنیه‏مالى براى سازمان‏دهى و مبارزه نداشته باشند.

هارون روش موسى بن‏هادى را ادامه داد و فدک را غصب کرد و نگذاشت منافع آن به‏موسى بن جعفر(علیه السلام )و اهل بیت‏برسد. او با گماردن ماموران ویژه ارتباط مالى امام شیعیان را قطع کرد تا جایى که‏آن بزرگوار بارها از سختى معیشت‏خویش مى‏نالید و از دیر ازدواج کردن فرزندانش‏به خاطر وضع بد معیشتى شکوه کرد.

افزون بر این هارون هر چند گاه براى حضرت مزاحمت فراهم مى‏کرد. او را ازمدینه به بغداد و یا بصره احضار مى‏نمود و به بهانه اینکه مردم را به سوى خودمى‏خواند و کارش به اختلاف و خونریزى مى‏انجامد، زندانش مى‏افکند.

هارون در سال‏۱۷۰ ه. ق در برابر قبر پیامبر خدا(ص) براى فریب افکار عمومى چنین گفت:
«انى اعتذر الیک یا رسول الله من شى‏ء ارید ان افعله، ارید ان احبس‏موسى بن جعفر(ع) فلقد بلغنى انه یدعوا الناس لنفسه یرید بذلک تشتیت امتک ‏و سفک دمائها …» ؛ اى پیامبر خدا به خاطر کارى که تصمیم گرفته‏ام انجام دهم‏از تو پوزش مى‏طلبم، مى‏خواهم موسى بن جعفر را زندانى کنم زیرا او مردم را به‏خویش دعوت مى‏کند و با این کار در پى اختلاف میان امت تو و ریختن خون‏آنهاست… (۷)

برخورد موسى بن جعفر(ع) با نظام هارونى
امام هفتم شیعیان براى‏حفاظت از مکتب والاى تشیع در برابر تهاجم عباسیان شیوه‏هاى گوناگون به کارگرفت که مى‏توان به مهم‏ترین آنها اشاره کرد:

الف: گماردن افراد نفوذى معتقد و آگاه و پرتوان در نظام حاکم استبدادى
مردان‏باتقوایى چون على بن یقطین بسیارى از مشکلات مومنان را حل مى‏کرد. امام‏کاظم(ع) در یک پیام کاملا محرمانه به او فرمود: هر گاه یکى از شیعیان ما به‏تو مراجعه کرد و مشکلى داشت، نیازمندى او را برطرف کن و از احترام و عزت‏برخوردارش ساز. سپس فرمود اگر چنین کنى من تضمین مى‏کنم: که هرگز با شمشیرکشته نشوى، گرفتار فقر و تهیدستى نگردى و به دست دشمن گرفتار زندان نشوى. (۸)

على بن یقطین بالاترین پشتوانه شیعیان مبارزى بود که در دام ماموران درباربه نوعى گرفتار مى‏شدند.

 ب: تعلیم فرهنگ رازدارى (تقیه)
 معمر بن خلاد که ازیاران موسى بن جعفر(ع) بود، از آن حضرت پرسید:
چگونه باید در برابر حاکمان ستمگر ایستاد و از اسلام پاسدارى کرد؟ امام درپاسخ، از قول جدش امام باقر(ع) نقل کرد، که مى‏فرمود: «التقیه من دینى و دین‏آبائى و لا ایمان لمن لا تقیه له‏» رازدارى و با پوشش عمل کردن از برنامه‏هاى‏دینى من و پدران من است آنکه عمل به تقیه نمى‏کند ایمان ندارد.(۹) شیوه وضویا چگونگى نماز که آن امام همام به على بن یقطین آموخت، چیزى جز تقیه نبود.

ج: حفظ نیروهاى مؤمن و کارآمد
امام کاظم(ع) سعى مى‏کرد نیروهایى قدرتمند ومقاوم و آشنا به مصالح اسلام را تربیت کند و در مقاطع مختلف از آنان بهره‏گیرد و همچنین توجه داشت که در حد امکان آنان شناسایى نشوند، بلکه باپوششهاى مختلف چنان عمل کنند که هیچ گونه حساسیتى در حاکمان غاصب عباسى به‏وجود نیاید.

على بن‏یقطین با تمام اخلاص در خدمت موسى بن جعفر(ع)بود در حالى‏که پست وزارت داشت و خمس اموال خویش را به حضرت مى‏داد و به وسائط گوناگون به‏یاران آن بزرگوار مساعدت مى‏نمود، او زمانى اراده کرد هدایاى ارزشمندى را که‏به وى مى‏دادند، به آن امام همام دهد؛ ولى امام کاظم(ع) مى‏خواست این نیروى‏ارزشمند و مخلص حفظ شود از اینرو پارچه گرانبهایى را که هارون به او هدیه ‏داده بود او هم براى آن حضرت فرستاد، امام آن را برگرداند و فرمود از امروزسعى کن وضوى خویش را بر روش هارون و اهل سنت انجام دهى.

از سوى دیگر مأموران هارون مراقب تماس‏ها و چگونگى وضعیت على بن یقطین بودند. آنان‏گزارشهایى را علیه وى داده بودند که با موسى بن جعفر(ع) در تماس است و لباس‏و هدیه مخصوص شما را به ایشان داده و حتى وضو و نمازش را بر روش مذهب‏اهل‏بیت(علیهم السلام ) انجام مى‏دهد.

هارون در پى این گزارشها او را احضار کرد و با ناراحتى تمام گفت: اگر چنین ادعایى درست ‏باشد، خون تو را خواهم ریخت… از او پرسید: آن لباسى را که هدیه دادم چه کردى؟ على پاسخ داد: در داخل‏ بقچه‏اى گذارده و جهت تبرک آن را حفظ کرده‏ام. هارون یک نفر از کارگزارانش رادر پى هدیه فرستاد و با آدرسى که على بن یقطین داده بود، هدیه را همچنان مهرشده آوردند.

در مرحله دیگر جاسوسان هارون گزارش دادند که او نماز را همانند شیعه مى‏خواند. هارون مراقبانى بر على گماشت و سرانجام دریافت که او همچون‏اهل سنت نماز مى‏گزارد. هارون خشم خود را فرو برد و رو به على کرد و گفت:
هرگز سخن هیچ سعایت‏کننده‏اى را علیه تو نخواهم پذیرفت.(۱۰)

موسى بن جعفر(ع)با این هوشیارى و دستورالعمل این یار باوفاى خویش را براى خدمت افزونتر به‏شیعیان حفظ کرد و اطمینان هارون بیشتر جلب شد و على توانست تا ماموریت‏هاى‏محوله را بهتر از سابق انجام دهد.

د: مبارزه منفى با نظام استبدادى
موسى بن‏جعفر(ع) صفوان بن مهران جمال را احضار کرد; او شترانش را در موسم حج دراختیار هیئت‏خاصى از دربار هارون مى‏گذاشت تا به حج روند و مراسم بجاى آورندو احیانا به عنوان ناظران بر مراسم حج از سوى حکومت وظایف و اعمالى را انجام‏ دهند.

هنگامى که صفوان خدمت امام کاظم(ع) رسید، فرمود: صفوان یک عمل تو همه‏کارهاى زیبایت را زیر سؤال برده است؟ با تعجب پرسید: فدایت‏شوم مگر چه‏کرده‏ام؟ امام فرمود: کرایه دادن شترها جهت مراسم حج‏به هارون کار مناسبى‏نیست. عرض کرد: من به خاطر سفر حج کرایه مى‏دهم و خود هم همراهشان نیستم،بلکه عده‏اى از غلامان را مى‏فرستم.

امام فرمود: صفوان دوست ندارى ستمگران باقى بمانند تا اجاره شترهایت را بعداز حج پرداخت کنند؟
عرض کرد: البته دوست دارم.

حضرت فرمود: «فمن احب بقاءهم فهو منهم و من کان منهم فقد ورد النار» هرکس بقاى هارون و هیأت حاکمه‏اش را دوست‏ بدارد از آنان است و هر کس از ایشان‏باشد به جهنم فرو مى‏افتد.

چون صفوان سخنان را از امام شنید همه شترهاى اجاره‏اى خویش را فروخت، هارون‏متوجه شده او را احضار کرد و او را به خاطر این عمل مورد سرزنش قرار داد.

صفوان گفت: من پیر شدم و توان ندارم. غلامان هم کارها را به طور شایسته ودرست انجام نمى‏دهند. هارون با عصبانیت رو به صفوان کرد و سرى تکان داد وگفت: خاموش! من مى‏دانم چه کسى به شما فرمان مى‏دهد. کار موسى بن‏جعفر است.
صفوان: من با موسى بن‏جعفرعلیهما السلام ارتباط ندارم او در کارهاى من دخالتى‏نمى‏کند. هارون در پایان گفت: اگر سابقه همکارى تو نبود، نابودت مى‏کردم.(۱۱)

البته چیزى نگذشت که هارون تصمیم به کشتن صفوان گرفت و باز موسى بن جعفرعلیهما السلام زیاد بن ابى‏سلمه را احضار کرد و از او خواست تا همکارى خویش رابا دستگاه حکومتى هارون قطع کند. زیاد هم فرمان حضرت کاظم(ع) را اطاعت نموده ‏و استعفاء کرد.(۱۲)

مبارزه منفى امام هفتم(ع) با حکومت هارون چنان بود که‏شایعه فتواى حضرت مبنى بر حرمت ولایت و حاکمیت هارون در جامعه وجود داشت وکمترین مسامحه‏اى از حضرت در برخورد با حکومت‏بنى‏عباس دیده نمى‏شد.

هـ: تربیت اندیشمندان فکرى و سیاسى
امام کاظم(ع) با اینکه از سوى حکومت هارون‏تحت فشار بود و بخش عمده‏اى از عمرش را در زندان گذراند، اندیشمندانى تربیت‏ کرد که در برابر گروههاى انحرافى مى‏ایستادند در عرصه علمى و اجتماعى ازوثاقت و اطمینان بالایى برخوردار بودند.

بعضى از آنها همانند یونس بن‏عبدالرحمان، صفوان بن یحیى، محمد بن ابى‏عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن بن‏محبوب سراد و احمد بن محمد بن ابى‏نصر بزنطى، از اصحاب اجماع شمرده‏شده‏اند.(۱۳) عظمت این بزرگان چنان بود که راویان و محدثان هرگاه حدیث و روایت ‏خود را منتهى به یکى از افراد فوق مى‏دیدند آرامش خاطر پیدا مى‏کردند.

آنان تالیفات فراوان داشتند و برخى از آنها سالهاى بسیار زندانى‏هاى سختى راتحمل کردند همانند:
یونس بن عبدالرحمان: او از استعداد بسیار والایى برخوردار بود. در مقابله‏با افراد و گروههاى مخالف نزدیک به هزار جزوه و مقاله نوشت تا جایى که گفته‏شد: دانش ائمه اهل بیت‏علیهم السلام به چهار نفر منتهى مى‏گردد: سلمان فارسى، جابر، سید و یونس بن عبدالرحمان.

درباره یونس نوشته‏اند: پنجاه و چهار حج و پنجاه و چهار عمره بجاى آورد وخود مى‏گفت در محضر معصوم بیست‏سال گوش دادم و بعد از آن بیست‏سال پرسیدم وبیست‏سال هم به پرسش دیگران پاسخ دادم. او غیر از وقت نماز و مختصرى صله رحم ‏بیشتر اوقات اشتغال به تالیف و تصنیف داشت. (۱۴)

محمد بن ابى‏عمیر: وى‏تالیفات زیادى داشت، و از زهد و تقواى فراوان برخوردار بود، وى را به ‏زندانهاى طولانى محکوم کردند و در زندان سندى بن شاهک جاى دادند ; این‏بزرگوار از ترس اینکه مبادا کتابها و تالیفاتش را نابود کنند، مبلغ یکصد وبیست هزار درهم به سندى پرداخت و بعد از مدتى از زندان خارج شد، او پس ازرهایى به سراغ کتابها و تالیفات دفن شده در گوشه منزلش رفت، ولى همه آنهارا پوسیده و نابود شده یافت. شاید همین سبب گردید که آنچه بعدا نقل کند به‏صورت مرسله باشد، لکن اطمینان و وثاقت‏بالاى وى باعث گردیده که روایات‏مرسله‏اش (۱۵) همانند روایات مستند دیگران معتبر به شمار آید.

محمد بن ابى‏عمیر در زمان موسى بن جعفرعلیهما السسلام در مدتى از زمان در همان‏زندانى بوده که امام زمانش نیز در آن بند بوده است.

پى‏نوشت‏ها:
۱- صبح الاعشى، ج‏۳، ص‏۲۷۰٫
۲- سکه‏هاى طلا را دینار و سکه‏هاى نقره را درهم مى‏نامیدند.
۳- ابن اثیر، ج‏۶، ص‏۴۴٫
۴- حیاه الامام موسى بن جعفر۷، ج‏۲، ص‏۴۶٫
۵- جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج‏۵، صص‏۱۷۳- ۱۶۲٫
۶- سیره الائمه الاثنى عشر، ج‏۲، ص‏۳۲۴٫
۷- همان، ص ۳۳۵٫
۸- محقق اربلى، کشف الغمه، ج‏۳، ص‏۲۲; بحارالانوار، ج‏۷۵، ص‏۳۵۰، ح‏۵۷; قال‏ابوالحسن(ع) لعلى بن یقطین: اضمن لى خصله اضمن لک ثلاثا … فقال … الثلاث‏اللواتى اضمنهن لک ان لایصبک حر الحدید ابدا بقتل و لا فاقه و لا سجن حبس… فقال تضمن الا یاتیک ولى ابدا الا اکرمته.
۹- وسائل الشیعه، ج‏۱۶، ص‏۲۰۴، ح‏۲۱۳۵۹; اصول کافى، ج‏۲، ص‏۲۱۹، ح‏۲٫
۱۰- سیره الائمه الاثنى عشر، ج‏۲، صص‏۳۲۳ ۳۲۲٫
۱۱- بحارالانوار، ج‏۷۵، ص‏۳۷۶، ح‏۳۴٫
۱۲- حیاه امام موسى بن جعفر۷، ج‏۲، ص‏۴۵۹; بحارالانوار، ج‏۴۸، ص‏۱۷۲، ح‏۱۳; فروع‏کافى، ج‏۵، ص‏۱۰۹، ح‏۱٫
۱۳- سیره الائمه الاثنى عشر، ج‏۲، ص‏۳۱۳٫
۱۴- رجال کشى، صص‏۸ ۴۸۵٫
۱۵- مرسله: روایتى است که ناقل آن بعضى از راویان سلسله سندش را که روایت‏به واسطه آنها به معصوم منتهى مى‏شود فراموش کند و با حذف آنها روایت را به‏معصوم نسبت دهد.

اسرار حج از دیدگاه عارف نامدار سید عبدالله شبر

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره دوازده
مقدمه:
حرکت میهمانان و زوار بیت ‏الله الحرام از سراسر جهان به عشق دیدار خانه معشوق و کعبه آمال و اجتماع آنان در سرزمین وحى در ماه ذى‏حجه پاسخ به دعوت شیخ‏الانبیاء «ابراهیم خلیل الرحمان‏» است.

این اجتماع بزرگ چیزى جز جلوه امت واحده نیست که خدا را حاکم بر دل و گل خود و همه جهانیان مى‏دانند، اینان در ایام حج ‏با اعمال عرفانى حج فانى در حق مى‏گردند تا پس از برگشت از حج مردم جهان را به خدا نزدیک کنند و جهان را خدایى نمایند.

مرحوم سید عبدالله شبر (۱۲۴۲ – ۱۱۸۸ه .ق) این عارف نامدار در کتاب «الاخلاق‏» بیان اسرار و راز و رمز حج را با تکیه بر روایت فوق در هفده فصل چنین مطرح مى‏نماید:

۱ – نیت‏ حج و زیارت خانه خدا
کسى که تصمیم حج و زیارت بیت‏الله الحرام را دارد، باید بداند که حج‏خانه او کارى والامرتبه است پس باید خشنودى خداوند و تقرب به او را در نظر بگیرد و از ریاکارى دورى جوید، در غیر این صورت تنها اموالش را نابود کرده و غیر از خستگى و گناه چیزى نصیبش نشده است.

قبل از سفر به خانه حق باید هر آنچه را با ستم از مردم گرفته برگرداند و بازگشتى حقیقى کند و بر پروردگارش با دامن آلوده به گناه وارد نشود. در سفر به سوى بیت‏الله سفر به سوى جهان آخرت را به یادآورد، بلکه آن را به سفر آخرت تبدیل کند.

۲ – توشه راه
زائر خانه خدا باید بداند سفرى طولانى‏تر از این خواهد داشت که نیاز بیشترى به ذخیره کردن اعمال صالح و نیکو دارد و باید توجه کند مفاسدى همچون تظاهر به ریا، حج او را که ذخیره سفر عظیمى است، ممکن است نابود کند.

۳ – وسیله سفر
باید شکرگزار صاحب‏خانه باشد که وسیله سوارى برایش فراهم کرده است تا بارهاى سنگین او را منتقل کند وگرنه خود باید بارش را به دوش مى‏کشید. باید یادآور مرکبى شود که او را به جهان آخرت منتقل مى‏کند و آن مرکب جنازه اوست. پس تعجب و شگفتى از کسى است که براى سفر مشکوک «آیا بتواند برود و یا نه‏» خود را آماده مى‏کند ولى براى سفر یقینى «مرگ‏» هیچگونه آمادگى ندارد.

۴ – خرید لباس احرام
به هنگام خرید لباس احرام – دو قطعه پارچه ساده ندوخته – به یاد کفن و پیچیده شدن در آن بیافتد، او که به زودى با دو قطعه لباس احرام در نزدیکى بیت‏الله الحرام سراسر وجودش را مى‏پوشد – یکى را لنگ و دیگرى را رداء و حوله خویش قرار مى‏دهد – چه بسا اجل مهلت ندهد و سفرش را به پایان نرساند و با همین دو قطعه لباس احرام خدایش را ملاقات کند. پس همان‏طور که براى ملاقات خانه خدا لباسى را بر تن مى‏کند که مناسب خانه الهى و مخالف تزیینات دنیوى است، بداند که بعد از مرگ با همین‏گونه لباس به ملاقات صاحب‏خانه مى‏رود. این دو لباس – احرام و کفن – چقدر شبیه یکدیگرند.

۵ – بیرون رفتن از شهر و دیار
سالک به سوى بیت‏الله الحرام وقتى از شهر جدا مى‏شود باید توجه کند که سوى خداوند منان مى‏رود. پس توجه کند که در این سفر چه خواسته ‏اى دارد؟! و به کجا رو مى‏برد؟! و چه کسى را مى‏خواهد زیارت کند؟!
و نیز به یاد سفر آخرت بیفتد که وابستگانش را براى همیشه رها مى‏کند.

۶ – پیمودن صحراها و کوهستانها
زائر از صحراها و کوهها عبور مى‏کند تا به میقات برسد، باید سفر خویش را پس از خروج از دنیا تا به میقات قیامت رسیدن را تصور کند و بداند که در این میان منزلگاههاى وحشت‏زا و درخواستهاى گوناگون وجود دارد. آنان که بین راه مانع وى مى‏شوند همانند نکیران و منکرانند و درندگان صحرایى و … خانه قبرند و تنهایى زائر در راه، تنهایى ترسناک خانه قبر و سختیهاى آنجاست پس جهت راه خویش و زاویه‏هاى پرپیچ و خطرناک قبر تا قیامت توشه و ذخیره‏اى را فراهم کنید و با خود همراه داشته باشید.

۷ – احرام بستن و گفتن تلبیه در میقات
حاجى و معتمر خانه کعبه باید بداند تلبیه به معناى پاسخ‏گویى به دعوت خدا است او امیدوار به پذیرش خویش باشد و از سوى دیگر ترس آن را داشته باشد که از جانب حق ندایى برآید «لا لبیک و لا سعدیک‏»، تو را نپذیرفته‏ام و سعادت از آن تو نیست.
پس زائر در میقات بین خوف و رجاء در برابر خدا مى‏ایستد، تلبیه گفتن شروع و نقطه آغازین سیر الى الله است که جایگاهى عظیم و بزرگ دارد.

امام چهارم زین‏العابدین(ع) چون به میقات آمد تا لباس احرام بپوشد، مرکب خویش را تا نگه داشت، چهره‏اش زرد گشت و حالت مادى وى تغییر کرد، لرزه بر اندام مبارکش افتاد و نتوانست ذکر شریف تلبیه را بر زبان جارى کند فرمود: «من مى‏ترسم پروردگارم بگوید: «لا لبیک و لا سعدیک‏» با تامل و زارى بسیار چون ذکر تلبیه را بر زبان جارى کرد، بیهوشى و غش بر آن حضرت عارض گشت و از روى مرکب به زمین افتاد، این حالت‏براى آن بزرگوار تا پایان مراسم حج فراوان پیش مى‏آمد.

۸ – ورود به شهر مکه
به هنگام ورود به شهر مکه باید توجه نمود که به پایان حرم الهى رسیده است امیدوار شود که از عذاب و عقاب الهى در امان مى‏گردد و در عین حال این اضطراب را داشته باشد که اهلیت نزدیکى به حرم را پیدا نکرده باشد و بدین سبب او منفور نزد خدا باشد، پس امیدش در هر حال نزدیکى به صاحب خانه باشد که کرامت او شامل همه خواهد شد. او حق زائرش را مراعات مى‏کند و کسى را که در جوار خانه‏اش قرار گرفت‏شریف و بزرگ مى‏شمارد.

۹ – نگاه به خانه کعبه
زائر خانه خدا به هنگام ورود به مسجدالحرام و نگاه به کعبه عظمت صاحب خانه را با دل و جان درک کند و خود را در حضور او ببیند و امیدوار به ملاقات حضرت احدیت در آخرت باشد همان‏طورى که در دنیا زیارت کعبه نصیبش گردید. و نیز در آن لحظه حرکت مردم در صحنه قیامت و رفتن آنان را به سوى بهشت تصور کند که به بعضى اجازه ورود داده مى‏شود و برخى را مانع مى‏گردند.

۱۰ – طواف کعبه
حاجى به هنگام طواف خود را همانند فرشتگانى که در اطراف عرش الهى طواف مى‏کنند بداند و توجه کند که هدف از طواف ابتداء تا انتهاءاش گردش دل و قلب به دور صاحب خانه است از این‏رو با نام خداوند از حجرالاسود شروع مى‏کند و بدان نیز ختم مى‏نماید.

۱۱ – لمس حجرالاسود
آنگاه که دست‏بر روى حجرالاسود مى‏کشد و آن را مى‏بوسد باید بداند که با خداى کعبه بیعت مى‏کند تا از هر عملى که معصیت او را به دنبال دارد دورى کند و تصمیم بر وفاى به عهدش را داشته باشد، زیرا هر کس از بیعت‏با صاحب کعبه تخلف ورزد دچار خشم و عذابش خواهد شد.

«حجرالاسود دست ‏خداوند در روى زمین است مردمى که با آن مصافحه مى‏کنند و آن لمس را مى‏نمایند گویا دست‏خدا را لمس کرده‏اند همانند شخصى که دست‏برادرش را گرفته و کف در کف او نهاده است.»

۱۲ – گرفتن پرده کعبه و تمسک جستن به ملتزم
بعد از لمس و بوسیدن حجرالاسود با اشتیاق و رغبت‏بیشتر به دیوار کعبه نزدیک شو و بدنت را بدان مماس گردان به امید حفاظت و دورى از آتش جهنم؛ زیرا هر جزئى از بدن که به کعبه بچسبد از عذاب الهى مصون خواهند ماند، پس خود را به پرده کعبه بیاویز و بیشترین رعایت را طلب مغفرت و آمرزش گناهان و ایمنى از عذاب جهنمش قرار ده همانند خطاکارى که دامن بزرگترى را گرفته و با التماس و تضرع و درخواست عفو و بخشش رضایت آن بزرگتر را به دست مى‏آورد و آینده خویش را بیمه مى‏نماید.

۱۳ – سعى بین دو کوه صفا و مروه
مهمان خانه خدا هنگام سعى بین صفا و مروه خود را همانند شخصى مى‏بیند که در آستانه سلطانى در تردد است و انتظار ملاقات با او را دارد این تردد از آن جهت است که مى‏خواهد اخلاص خویش را اثبات کند و رضایت و لطف را جلب کند در عین حال نمى‏داند او را به حضور مى‏پذیرد یا نه. پس رفت و آمد خویش را تکرار مى‏کند و چون خود صاحب‏خانه هفت مرتبه را معین کرده است ‏بر هفتمین بار بسنده مى‏کند، در هر صورت سعى‏کننده بین صفا و مروه خود را بین دو کفه ترازو در صفحه قیامت مى‏بیند کوه صفا را کفه حسنات و مروه را کفه سیئات مى‏پندارد پس رفت و آمد بین آن دو براى آن است که ببیند کدامین کفه بر دیگرى برترى دارد؟ عذاب بر غفران و یا غفران و آمرزش بر عذاب؟

۱۴ – وقوف در سرزمین عرفات
اجتماع عظیم انسانهاى خداجو، مناجات و فریاد و ناله، از هر قوم و ملتى و نیز رفت و آمدهاى بسیار زیاد به سوى مشاعر الهى همچون جبل‏الرحمه و مسجد نمره و … با توجه به اختلاف آراء پیشوایان مذاهب و پیروان آنان اعجاب انسان را برمى‏انگیزاند، او خداجویان را در اداء این واجب الهى در سرزمین عرفات مى‏بیند، این صحنه بزرگ حاجى را به یاد صحنه قیامت مى‏اندازد، او اجتماع انسانهاى آغازین و آخرین را به همراهى انبیاء بزرگوار تصور مى‏کند و گویا مى‏بیند چگونه هر امتى به دنبال امام خویش است تا او را شفاعت کند.

آن هنگام با چنین تصورات زیبایى قلب شکسته خویش به خداى خود توجه پیدا مى‏کند و اعمال تو را در جمله قبول شدگان قرار مى‏دهد دعاهایت را مستجاب و مقبول مى‏گرداند و رحمتش را بر تو نازل مى‏کند، آرمانهاى مقدست تحقق مى‏یابد پس موقف عرفات از مواقف شریفه‏اى است که انسان خداجو در آن مکان عظمت‏شرافت و بزرگى را به دست مى‏آورد.

۱۵ – وقوف در مزدلفه «مشعرالحرام‏»
ورود در مشعرالحرام – که جزء حرم مکى است – بعد از برون رفتن از حرم و قرق‏گاه الهى و اجازه مجدد صاحب خانه جهت داخل شدن در حرم او رحمت‏بازیافته دیگرى است، زیرا سرزمین عرفات خارج از محدوده حرم امن است و مشعرالحرام جزء حرم امن مى‏باشد در این سرزمین، بر دربهاى رحمت‏خداوند نزدیک گشته‏اى، نسیم لطف و رحمت و مهربانى او بر تو بار دیگر مى‏وزد.

۱۶ – رمى جمره عقبه
در سرزمین منى‏سرزمین منى جاى اطاعت محض در برابر خالق و آفریدگار است. زائر باید اظهار بندگى کند و طوق عبودیت را بر گردن نهد و هیچ‏گونه وسوسه‏اى را از ناحیه عقل و اندیشه و نفس نپذیرد. خود را در جایگاه ابوالانبیاء ابراهیم خلیل مى‏بیند، زیرا که شیطان خواست‏حج او را در این مکان ناخالص کند و او را گرفتار هواى نفسانى نماید. اما خدا فرمان داد تا شیطان را از خود براند. او هم با سنگ شیطان را از خویش دور کرد و ریشه‏هاى وسوسه شیطانى را خشکانید.

۱۷ – قربانى در منى
انجام قربانى چیزى جز اظهار اطاعت محض و تسلیم در برابر خداوند نیست. حاجى امیدوار است که در برابر هر جزئى از قربانى بتواند جزئى از بدن خویش را از آتش عذاب الهى برهاند و به وعده‏هاى نیکوى خداوند دست‏بیابد، مسلم هر چه تعداد قربانى بیشتر شود و خود قربانى از قوت بیشترى برخوردار باشد تاوان بیشترى را در برابر آتش جهنم خواهد پرداخت.

مرحوم شبر در کتاب خود دو فصل دیگر در زیارت مدینه رسول الله(ص) دارد که با آوردن آن اسرار و معارف مناسک را از دیدگاه آن عارف آگاه به پایان مى‏رسانیم:

۱ – دیدار از شهر پیامبر خدا
آنگاه که از مکه معظمه بازگشتى و به دیدار مدینه منوره پرداختى چون چشمت‏بر دیوارهاى شهر مدینه افتاد، به یاد آور که این همان مدینه‏اى است که خداوند آن را براى پیامبرش انتخاب کرد تا بعد از هجرت در آنجا سکنى گزیند، همان شهرى است که پیامبر(ص) واجبات الهى و سیره خویش را در آنجا به اجرا گذاشت. در آن شهر مبارزات و مجاهدتهاى زیادى را علیه دشمن انجام داد. دین و شریعت‏خویش را کامل نمود و در آنجا به ملاقات پروردگارش شتافت و آرامگاه شریفش مزار همگان گردید.

در وقت ورود به شهر پیامبر توجه داشته باش که قدم خویش را در جایگاه قدمهاى پیامبر خدا(ص) گذارده‏اى و به هنگام تردد در این شهر نقطه‏اى را پا نمى‏گذارى مگر اینکه در آنجا قدمهاى مبارک پیامبر نهاده شده است پس با آرامش قدم بردار و راه رفتن و قدم زدن حبیب خدا را در آن کوچه ها یادآور شو، آرامش آن حضرت را از یاد مبر و از اعمال زشت و ناروا پرهیز کن، زیرا زحمات تو را از بین مى‏برد پس حریم باعظمتش را عزیز دار و همانند یارانش در برابر او با نرمش و آرامى سخن بگوى.

۲ – زیارت پیامبر خدا(ص) و ائمه معصومین(ع)
زائر پیامبر خدا و ائمه بقیع – علیهم صلوات الله – به هنگام ورود به حرم لازم است‏با طهارت خاضعانه و خاشعانه در برابر قبر و ضریح آنان بایستد و آنان را همانند زمان حیاتشان زیارت کند و زیاد به قبور متبرکه آنان نزدیک نگردد همان‏گونه که در زندگى آنان به خود اجازه نزدیک شدن زیاد را به آنان نمى‏دادى.

توجه داشته باش آنان از حضور تو آگاه هستند ایستادن، نشستن و زیارت تو را مى‏بینند، سلام و درود تو را دریافت مى‏دارند و به جاى خود مى‏رسانند پس آنان را زنده در آرامگاه خویش بدان و آن‏گونه زیارت کن که در حال حیاتشان به خدمت رسیده‏اى، مقام والایشان را در ذهن خود تصور کن کلمات زیبا و موعظه‏هاى شیرین و دلنشین و نصیحتهاى شفابخششان را به یادآور و همه را به گوش جان بشنو، زیرا که هدایتشان سعادت‏بخش و آرامش آفرین بوده و خواهد بود.

هدیه الهى

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره ده
در پانزدهم رمضان سال دوم و یا سوم هجرت خداوند سبحان ‏بالاترین هدیه خویش را به بیت نبوت وامامت اهدا کرد.
مولود سعیدى که صورت و سیرتش آیینه تمام‏نماى سیماى نبوى و علوى‏بود و امتیازات فاطمى نیز در اندامش درخشش داشت.

این هدیه الهى از بالاترین خیرات و برکات ماه رمضان بعد از هجرت بشمار مى‏رفت، ولادتش نویدى بر مهاجران سخت‏کوش و موحد و معتمد بر خدا شد.

تسبیح و تهلیل سبط اکبر رسول خدا(ص) و ثمره رسالت و امامت‏به هنگام ولادت درنیمه رمضان و قرائت قرآن او برترین تحفه رمضانیه بر روزه‏داران عصر پیامبرخدا(ص) و نسل‏هاى آینده گشت.

این مولود مسعود «حسن بن‏على(ع) » است که کره خاکى و همه افلاک بر زاده‏شدن او بر خود بالیدند و مدینه منوره حرم دوم الهى در این میان شرفى دیگر یافت.
فرشتگان به یکدیگر تهنیت و تبریک گفتند و انتظار رسیدن به خدمت رسول خدا(ص)را جهت تبریک‏گویى داشتند که به این فیض نائل گشتند.
بهشت ‏برین سالیان دراز آرزوى بوسه‏زدن بر گامهایش داشت و بارها در برابر حضرت‏حق عرضه داشته بود: یا رب الیس قد وعدتنى ان تسکنى رکنا من ارکانک ؛ بارخدایا! آیا وعده نکردى که یکى از پایه‏هاى اساسى عالم خلقتت را در من سکنى دهى؟!

بعد از دنیا آمدن امام حسن مجتبى(ع) و برادرش حسین بن‏على(ع) خداوند چنین پاسخى‏داد: اما ترضین انى زینتک بالحسن و الحسین فاقبلت تمیس کما تمیس العروس ؛ آیاخشنود نمى‏گردى به اینکه زینت دهم تو را با جاى دادن حسن و حسین[علیهماالسلام]؟
بهشت ‏به پیش خواهد آمد و همانند داماد آنان را در آغوش خواهد گرفت.

با ولادت سبط اکبر رسول خدا(ص) موجى از سرور و شادمانى اهل بیت علیهم‏السلام ‏را فرا گرفت زیرا اعطاء کوثر که وعده اساسى حضرت حق بر پیامبر(ص) بوده تحقق ‏یافت و چهارمین مصداق آیه تطهیر پا به عرصه وجود گذاشت. این نوزاد بیشترین ‏شباهت را به جدش پیامبر(ص) داشت. از این رو پدر و مادرش و دیگر یاران پیامبر در پوست ‏خود نمى‏گنجیدند، آن روز مردم و فرشتگان همانند جبرئیل و میکائیل و … بر نبى مکرم بیشترین تهنیت و تبریک را گفتند.

نام‏گذارى
در سیره پیامبر و اهل بیت(ع) انتخاب نام نیک و پسندیده براى فرزندان‏از حقوق اولیه آنان شمرده شده و رسول خدا(ص) بدان توصیه نموده بود. از این روبه هنگام ولادت سبط اکبر پیامبر همگى در فکر انتخاب زیباترین نام براى او بودند.
فاطمه(س) چون فرزند را به همسرش داد تا در آغوش بگیرد از او خواست تا براى نوزاد نام نیکى انتخاب کند لیکن امیرالمؤمنین(ع) که براى پیامبر(ص) احترام خاصى‏ مى‏گذاشت رو به فاطمه(س) کرد و فرمود: من در نام‏گذارى فرزندم بر رسول خدا(ص) پیشى‏نمى‏گیرم.

چیزى نگذشت پیامبر خدا(ص) به خانه دخترش آمد، از وضعیت زایمان و سلامتى مادر وچگونگى نوزادش پرسش نمود. «اسماء بنت عمیس‏» نوزاد را در پارچه‏اى زرد پیچید وبه پیامبر داد.

حضرت ضمن تبریک و تهنیت‏به داماد و دختر خویش فرمود: الم اتقدم الیکم ان لاتلفوه فى حرقه صفراء؛ مگر پیش از این نگفته بودم که نوزاد را در پارچه‏اى زرد نپیچید؟! آنگاه پارچه سفیدى طلبید و آن مولود مسعود را در میان آن نهاد.
پیامبر خدا(ص) او را مى‏بوسید و زبان مبارک را در دهان او مى‏گذاشت و آن طفل‏زبان جد خویش را مى‏مکید.

رسول خدا(ص) بخاطر آن مولود حمد و ثناى الهى را بجا آورد. اذان در گوش راست ‏و اقامه در گوش چپ وى خواند و سپس از على(ع) پرسید: چه نامى براى فرزندت انتخاب‏کرده‏اى؟
على(ع) پاسخ داد: «در نام‏گذاریش بر شما پیشى نگرفتیم‏».
پیامبر خدا(ص) فرمود: من نیز در نام‏گذارى او بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.

در آن هنگام خداوند فرشته وحى جبرئیل را از ولادت سبط اکبر پیامبرش با خبرساخت و او را جهت تهنیت و تبریک و نام‏گذارى بر آن حضرت فرستاد.
جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد سلام و درود حضرت حق را بر او ابلاغ کرد و ضمن‏تبریک و تهنیت گفت:
خداوند به تو فرمان مى‏دهد که نام فرزند هارون برادر موسى(ع) را براى فرزندت ‏انتخاب کن. پرسید: نامش چه بود؟
جبرئیل عرض کرد: شبر. فرمود: زبان من عربى است. گفت: نامش را «حسن‏» بگذار. آن گاه نام نوزادش را «حسن‏»گذاشت.

ابن‏اثیر مورخ مشهور مى‏نویسد:
«حسن‏» نامى است که در عرب جاهلیت تا آن روز سابقه نداشت و کسى آن رانمى‏شناخت.

واژه «حسن‏» برگرفته از کلمه «محسن‏» است و این کلمه از نام‏هاى مسلم‏ پروردگار است و توبه آدم آن گاه پذیرفته شد که خداوند بزرگ را به نام «محسن‏»و … یاد کرد و او را سوگند به «حسن‏»(ع) داد.

در تفسیر آیه شریفه:
فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم، آمده است: آدم(ع) تضرع بسیار کرد. خداوند جبرئیل را فرستاد و فرمود: چنانچه بخواهى توبه‏ات پذیرفته ‏شود مى‏توانى به کلمات و اسمهایى که در ساقه عرش است توسل یابى.

رسول خدا(ص) فرمود: آدم بدان هنگام خداى را بحق محمد و على و فاطمه و حسن وحسین[علیهم‏السلام] خواند و توبه کرد و توبه‏اش پذیرفته شد.

در روایت دیگر آمده است: جبرئیل آدم ابوالبشر را بعد از تضرع بسیار چنین ‏تعلیم داد و طریقه توسل را آموخت، گفت ‏بگو: یا حمید بحق محمد یا عالى بحق على ‏یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان…؛ اى ستوده مطلق‏ بمقام محمد و اى بلندمرتبه والا به مقام على و اى پدیدآورنده هستى به مقام فاطمه‏و اى نیکوکار مطلق به مقام حسن و حسین، توبه و بازگشت مرا بپذیر، زیرا احسان وفضل و گذشت از ناحیه توست.
آن گاه خداوند توبه آدم(ع) را پذیرفت و رحمتش را نازل کرد.

القاب و کنیه امام حسن(ع)
مسلمانان آن روز نواده رسول خدا و سبط اکبر را به ‏لقب‏هاى زیر مى‏شناختند: امام دوم، ریحانه رسول خدا(ص) ، زکى، سبط اول، سید، طیب،مصلح، نقى و ولى…

ابن‏شهرآشوب لقب‏هاى دیگرى را براى آن بزرگوار مى‏شمارد: امین، اثیر، امیر،برّ، حجت، زهد، قائم، مجتبى، وزیر.

صاحب مناقب کنیه امام حسن(ع) را «ابوالقاسم‏» مى‏نامد و لکن محقق اربلى باتکیه بر یک روایت مى‏نویسد:
رسول خدا(ص) از شدت علاقه‏اى که به نواده خویش داشت و او را آیینه تمام‏نماى ‏صفات خود مى‏دانست کنیه‏اش را «ابومحمد» نامید در حالى که یکى و دو سال ازولادتش بیشتر نگذشته بود.

سیماى امام حسن(ع)
زیبایى صورت و اندام سلاله پیامبر خدا(ص) زبانزد عام و خاص‏بود هر کس به او نگاه مى‏کرد سیماى محمد و على(علیهماالسلام) را در او مى‏دید و درجمالش محو مى‏گشت.

امام غزالى در احیاء العلوم مى‏نویسد:
رسول خدا(ص) فرمود: لقد اشبهت‏خلقى و خلقى؛ چه بسیار شباهت پیدا کرد فرزندم(حسن) به من از جهت اندام و صورت و سیره و اخلاق.
انس بن‏مالک در باره امام مجتبى(ع) مى‏گوید: «لم یکن احد اشبه برسول الله‏صلى الله علیه و آله من الحسن بن‏على‏»؛ هیچ فردى از امام حسن(ع) شبیه‏تر به‏پیامبر(ص) نبوده است.

احمد بن‏حنبل به نقل از على بن‏ابى‏طالب(ع) مى‏نویسد: کان الحسن اشبه برسول‏الله(ص) ما بین الصدور الى الراس و الحسین اشبه فیما کان اسفل من ذلک ؛ حسن(ع) از سینه تا سر شبیه‏ترین فرد به نبى‏گرامى اسلام بود و حسین(ع) از سینه به‏پایین بیش‏ترین شباهت را به آن حضرت پیدا کرده بود.

ابن‏صباغ مالکى در باره صورت و اعضاء بدن امام حسن(ع) مى‏نویسد:
رنگ چهره‏اش سفید آمیخته با سرخى بود، چشمانش سیاه، درشت و گشاده; گونه‏هایش‏هموار، موى وسط سینه‏اش نرم، موى ریشش پر و انبوه، گردن آن حضرت کشیده و براق‏همچون شمشیرى از نقره، مفاصلش درشت و دو شانه‏اش پهن و دور از یکدیگر بود. چهارشانه و قد میانه و نمکین و خلاصه نیکوترین صورت را داشت.

و خلاصه آنکه واصل بن‏عطا (۸۰ ۱۳۱) رئیس فرقه معتزله در باره آن بزرگوار گفته‏است: صورت حسن بن‏على(ع) چون سیماى انبیاء و هیات و شکل او همچون هیات ملوک وامرا بوده است.

سنت‏هاى ارزشمند
با ولادت سبط اکبر رسول خدا(ص) سرور و شادمانى در میان‏مسلمانان مهاجر و انصار پیدا شد و از همان ساعات اولیه بر پیامبر(ص) شاد باش وتبریک مى‏گفتند و لکن همگى توجه داشتند که رسول گرامى(ص) چه برخوردى خواهد داشت‏و سنت‏هاى زیبا و بیادماندنى آن حضرت چه خواهد بود همانند اذان و یا صلوات درگوش طفل و تبدیل قماط (قنداق) زرد به سفید و چگونگى انتخاب نام نیک براى فرزند ودیگر سنت‏هاى الهى که ما به برخى دیگر از آن‏ها اشاره خواهیم کرد:

الف) عقیقه فرزند
چون روز هفتم ولادت امام حسن(ع) فرا رسید رسول خدا(ص) دستورداد گوسفندى را تهیه کردند. سپس با دست مبارک خویش براى نوه‏اش بنام نوزاد ذبح‏نمود و او را عقیقه نامید. امام صادق(ع) فرمود: جدم رسول خدا(ص) براى عمویم حسن‏بن‏على(ع) عقیقه کرد و در آن هنگام چنین فرمود: بسم الله عقیقه عن الحسن؛  بنام‏خداوند، این گوسفند عقیقه از جانب حسن[ع] است و به هنگام کشتن گوسفند، این‏دعا را قرائت کرد:

اللهم عظمها بعظمه و لحمها بلحمه و دمها بدمه و شعرها بشعره اللهم اجعلها وقاءا لمحمد و آله ؛ بار خدایا استخوانش را به جاى استخوان او، گوشتش را به جاى‏گوشت او، خونش را به جاى خون او و مویش را به جاى موى او عقیقه مى‏کنم. خدایا این عقیقه را حافظ و نگاهبان محمد و آلش قرار ده. و نیز عکرمه نقل مى‏کند: ان‏النبى(ص) عق عن الحسن بکبش و عن الحسین بکبش؛ همانا پیامبر(ص) عقیقه کرد براى‏ فرزندش حسن یک گوسفند و براى فرزند دیگرش حسین گوسفندى دیگر.

ب) اطعام
در همان روز هفتم رسول خدا(ص) دستور داد یک ران از گوسفند عقیقه رابراى قابله بردند و بقیه را به اطرافیان و فقراء اطعام نمودند، در روایت آمده‏است:

ثم قال: کلوا و اطعموا و ابعثوا الى القابله برجل؛ رسول خدا(ص) فرمود: عقیقه‏را بخورید و به دیگران اطعام کنید و فرمود یک ران عقیقه را براى قابله آن‏بفرستید.

امام صادق(ع) در باب اطعام عقیقه حسن بن‏على(ع) فرمود: فاکلوا منه و اهدوا الى الجیران…; نزدیکان رسول خدا از عقیقه خوردند و براى همسایگان هدیه‏فرستادند (مى‏شود چنین استفاده نمود که پخت و اطعام کرد و یا مقدارى از گوشت‏ عقیقه را هدیه کرد).

ج) تراشیدن موى سر و دادن صدقه
از دیگر سنت‏هاى زیباى رسول خدا(ص) این بود که‏سر فرزند هفت روزه‏اش را تراشیدند [در بعضى از روایات آمده است: مادرش فاطمه(س) تراشید] و به اندازه وزن آن نقره در راه خدا صدقه دادند، آن گاه سر مبارک‏حسن(ع) را با ماده‏اى خوشبو بنام خلوق (نوعى خوشبوکننده است که بیشتر اجزاء آن‏از زعفران مى‏باشد) آغشته کردند.

این عمل یعنى تراشیدن سر طفل هفت روزه و آغشته نمودن به خلوق; سنت جدیدى بودکه جایگزین فرهنگ اهلیت‏شد زیرا آنان سر فرزندان خود را به خون آغشته مى‏نمودندپیامبر خدا(ص) به اسماء فرمود: یا اسماء الدم فعل الجاهلیه؟ اسماء آغشته به‏خون نمودن سر نوزاد از کارهاى ناپسند مردمان جاهلیت است.

در روایات دیگر آمده: صدقه هم وزن موها را به اصحاب صفه (فقراء داخل مسجدپیامبر(ص) ) دادند، که مقدار هم وزن طلا بوده و۱۳ دینار شده است. و همچنین مالک‏بن‏انس نقل مى‏کند: این سنت الهى در باره «زینب‏» و «ام کلثوم‏» دو دختر دیگرفاطمه(س) جارى گشته است.

د) ختنه باز در همان روز هفتم
رسول خدا(ص) دستور داد فرزندش «حسن‏» را ختنه‏کردند تا این سنت الهى جامه عمل پوشد و به عنوان سیره عملى پیامبر(ص) باقى‏بماند زیرا خود از قبل فرمود: اختنوا اولادکم فى السابع فانه اطهر و اسرع ‏لنبات اللحم، ان الارض تنجس ببول الاغلف اربعین یوما ؛  نوزادان خود را در روزهفتم ختنه کنید، این عمل براى سلامتى طفل بهتر است و جراحت آن به سرعت‏بهبودمى‏یابد. «چنانچه فرد ختنه نشده‏اى بر روى زمین ادرار کند تا چهل روز آلودگى آن‏باقى مى‏ماند».

در حدیث دیگرى آمده است: عبدالله بن‏ جعفر از امام باقر(ع) پرسید: در شهر ما ختنه ‏گر حاذقى وجود ندارد و اینان یهودى هستند و روز هفتم را خوب نمى‏دانند. آیاجایز است‏ ختنه فرزند را به آنان واگذار کرد؟

حضرت فرمود: سنت و سیره پیامبر خدا(ص) در روز هفتم ولادت نوزاد بوده مخالفت ‏سنت پیامبر(ص) نکنید و آن را انجام دهید.

عفاف جامعه در پرتو حجاب

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هشت
زن مظهر جمال و زیبایى و عفاف است و مرد مظهر شیفتگى و مجذوب شدن از آن جهت فرهنگ غنى و ارزشمند اسلام پوشش و حجاب را براى بانوان لازم دانسته است و حجاب را حافظ ارزش‏هاى والاى معنوى زنان در برابر مردان قرار داده و در طول تاریخ او را از فساد و تباهى و افتادن در دام شهوت‏پرستان خودپرست نگهدارى نموده است.

نگاه شهوت‏آمیز مردان به زنان و بالعکس از جمله امور نکوهیده‏ اى است که پیامبر اسلام(ص) آن را به شدت منع مى‏کرد و آن را حرام مى‏دانست همان طورى که فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفا من الله اعطاه الله ایمانا یجد حلاوته فى قلبه‏». (۱) نگاه شهوت‏آمیز [همراه با لذت جنسى] تیر زهراگینى است که از سوى شیطان به سوى طعمه خویش رها مى‏گردد، پس هر کس به خاطر ترس از خدا نگاه با شهوت را ترک کند خداوند ایمانى به او خواهد بخشید که شیرینى و اثرش را در دلش خواهد دید.

رسول خدا(ص) در حجه الوداع هنگامى که آن زن جوان خثعمى به حضورش آمد تا چند پرسش داشته باشد در آن هنگام فضل بن‏عباس همراه بود زن وقتى سؤال‏هایش را مطرح نمود پیامبر خدا(ص) به هنگام پاسخ دادن متوجه شد بین آن زن و فضل نگاهى رد و بدل گردید و زن عوض اینکه مطالب آن حضرت را گوش کند به فضل که جوان زیبا و نورسى بود متوجه شده در آن وقت رسول خدا(ص) دست‏خود را به طرف فضل بن‏عباس دراز کرد و صورت او را به طرف دیگر برگرداند و فرمود: فخشیت ان یدخل بینهما الشیطان… (۲) ؛ در نگاه زن جوان و مرد جوان مى‏ترسم شیطان قدم نهد و سبب انحراف آنان گردد.

دانشمندان و علماى بزرگ براى لزوم حجاب به قرآن و احادیث و اجماع و عقل استدلال کرده‏اند و حدود پوشش را براى مردان و زنان به صورت روشن بیان داشته‏اند.

ما در این نوشتار کوتاه از آن جهت که زن را عنصر اولیه صلاح و رستگارى جامعه مى‏دانیم و بر آن اعتقادیم که اگر رستگارى و فلاح در این قشر عظیم حاکم شود رستگارى و عاقبت‏بخیرى مردان را بدنبال دارد و بعکس خداى ناکرده چنانچه زنان جامعه فاسد و تباه شدند مجالى براى اصلاح مردان باقى نخواهد ماند، به بحثى کوتاه در باره حجاب و پوشش زن مى‏پردازیم.

قرآن و مسأله حجاب
قرآن در باره حجاب مى‏فرماید: «قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها ولیضربن بخمرهن على جیوبهن الا لبعولتهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخواتهن او نسائهن … و توبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون‏» (۳) ; به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را [از نگاه هوس‏آلود]فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت‏خود را جز آن مقدار که نمایان است، آشکار ننمایند و اطراف روسرى‏هاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود) و زینت‏خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان یا پدرانشان و با پدرشوهرانشان و یا پسرانشان یا پسران همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان هم‏کیششان و …. همگى به سوى خداوند باز گردید اى مؤمنان تا رستگار شوید.

و در جاى دیگر آمده است: «یا ایها النبى قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنى ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما» (۴) ; اى پیامبر به همسران و دختران خویش و دیگر زنان مؤمنان بگو که جلبابها (روسریها)ى خویش را بر خود فرو افکنند این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند به [احتیاط] نزدیکتر و خداوند آمرزنده و مهربان است.

فقهاء اسلام گفته‏اند: دو آیه فوق بر وجوب پوشش و حجاب براى زنان دلالت دارد. آنان نیز به آیات (۶۰ تا ۶۱) سوره نور تمسک کرده‏اند و آن آیات را دلیل پوشش براى زنان دانسته‏اند همان طورى که روایاتى را مستند خویش قرار داده‏اند، در اینجا به یک حدیث اکتفا مى‏کنیم.

پوشش فاطمه(س) در محوطه منزل در برابر بیگانه
جابربن‏عبدالله انصارى مى‏گوید: به همراه رسول خدا(ص) بودم آن حضرت اراده کرد به خانه دخترش فاطمه(س) برود چون به درب خانه فاطمه(س) رسید با دست مبارکش درب را فشار داد و فریاد برآورد: السلام علیکم.

دختر گرامى پیامبر جواب داد: علیک السلام یا رسول الله(ص)

آنگاه پیامبر خدا(ص) اجازه ورود به منزل گرفت و فرمود: ادخل انا و من معى (آیا من و کسى که همراه من است داخل منزل شویم). در آن وقت فاطمه(س) فرمود: پدر جان چیزى بر سر ندارم، رسول خدا(ص) فرمود: یا فاطمه خذى فضل ملحفتک فقنعنى بها راسک ؛ فاطمه جان با قسمتهاى اضافى روپوش خودت سرت را بپوشان. پیامبر(ص) دوباره اجازه گرفت فاطمه(س) پرسید: چه کسى با شماست، پیامبر خدا(ص) فرمود: جابر، آنگاه من به همراه پیامبر(ص) داخل خانه زهرا(س) شدم.

جابر مى‏گوید: چهره زهرا(س) همانند شکم ملخ زرد شده بود، پیامبر خدا(ص) پرسید: دخترم چرا چنین هستى، جواب داد: از گرسنگى است.

پیامبر(ص) دعا فرمود: اللهم مشبع الجوعه و دافع الضیعه، اشبع فاطمه بنت محمد؛ اى خدایى که سیرکننده گرسنه و بوجود آورنده محصولات هستى، فاطمه دختر محمد(صلى الله علیها) را سیر گردان.

جابر ادامه مى‏دهد سوگند به خدا دعاى پیامبر خدا(ص) مستجاب گردید. پس از دعاى آن حضرت چهره زهرا(س) گلگون گردید مثل اینکه خون را در حال حرکت در زیر پوست صورت مى‏دیدم و زهرا(س) از آن پس گرسنه نماند. (۵)

پس از عموم آیه شریفه (۳۱ نور) و دیگر آیات استفاده مى‏شود که پوشش براى زنان امرى مسلم است و کسى نمى‏تواند آن را انکار کند، از سوى دیگر سیره فاطمه اطهر(س) در برخورد با جابر بن‏عبدالله انصارى(ره) بالاترین شیوه تبیین حکم الهى است که حضرت بدان عمل مى‏کند و وظیفه دیگر زنان را در برابر مردان غیر محرم و بیگانه نشان مى‏دهد. برخورد فاطمه(س) با جابر که شخص مؤمن و مورد اعتماد رسول خدا(ص) است در محیط خانه خویش چنین است مسلم زنان متعهد در حفظ خود در داشتن پوشش صحیح در جامعه (کوچه و بازار و ادارات و …) وظیفه‏اى سنگین‏تر دارند.

پوشش زنان در برابر خویشاوندان
احمد بن‏ابى‏نصر بزنطى از یاران عالیقدر امام على بن‏موسى الرضا(ع) است مى‏گوید از آن حضرت پرسیدم: آیا براى مرد جایز است که به موهاى خواهر زنش نگاه کند؟ حضرت فرمود: نه مگر اینکه سالخورده و پیر و از کار افتاده باشد. عرض کردم: پس خواهر زن با بیگانه چه فرق مى‏کند یعنى هر دوى اینها یکى هستند؟! حضرت فرمود: بلى یکى هستند. پرسیدم: [در مورد سالخورده] چقدر براى من جایز است نگاه کنم؟
فرمود: به موى او و ذراع (از انگشت تا آرنج) او مى‏توانى نگاه کنى. (۶)

قسمت آخر روایت مربوط به سالخورده و پیرزن از کار افتاده است همان طورى که صاحب وسائل مرحوم شیخ حر عاملى بر آن تصریح نموده‏است.

نقش «حجاب‏» در سلامت عمومى
در جامعه‏اى که زن و مرد هر کدام کار متعلق به خویش را انجام دهد و اختلاط و معاشرت بى‏مرز در آن وجود نداشته باشد زنان غیر متعهد خودنمایى ننمایند و مردان شهوتران هم با چشمان صیاد خویش به دنبال طعمه نگردند، در آن جامعه آرامش روحى و روانى بر زن و مرد حاکم خواهد شد، و ثبات و استحکام ویژه‏اى بر خانواده آن سایه خواهد افکند، و روز بروز بر تعداد پیوند ازدواج‏ها و زناشوییهاى مشروع و قانونى افزوده خواهد گردید که نتیجه آرامش اجتماعات کوچک، آرامش و سعادت جوامع بزرگ انسانى خواهد شد. پس پوشش صحیح بالاترین نعمت الهى است که خداوند بر زنان ارزانى داشته و بر آنان لازم شمرده است.

رسول گرامى اسلام روزى در جمع یاران خویش که در مسجد نشسته بودند، پرسید: بهترین چیز براى زنان چیست؟ کسى نتوانست پاسخ آن حضرت را بدهد. على(ع) به خانه آمد پرسش پیامبر و ناتوانى یارانش را در پاسخ به آن حضرت بازگو کرد.

فاطمه زهرا(س) فرمود: خیر لهن ان لا یرین الرجال و لایرونهن، فاخبره بذلک فقال(ص) له: من علمک هذا؟ قال(ع): فاطمه. قال(ص):انها بضعه منى (۷) بهترین چیز براى زنان این است که به مردان نگاه نیندازند و مردان نیز به آنها نظر نکنند. امیرمؤمنان(ع) به مسجد برگشت و آن را براى پیامبر و مردم بازگو کرد. رسول خدا(ص) پرسید: از کجا آموختى؟ على(ع) گفت: این پاسخ فاطمه است. در آن هنگام پیامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است.

حدود پوشش بانوان از دیدگاه فقهای اسلام
بسیارى از فقهاء شیعه و اهل سنت‏بعد از اعتماد بر ظهور آیات گذشته و تصریح روایات در مورد وجوب پوشش ادعاى اجماع و اتفاق نموده‏اند و ذیل تفسیر آیات سوره نور و احزاب حدود و مقدار پوشش را براى زنان مشخص نموده‏اند.

در اینجا به بیان برخى از نظریات فقهاء مى‏پردازیم:
ابن رشد فقیه و فیلسوف معروف اندلسى مى‏نویسد: عقیده اکثر علماء بر این است که بدن زن جز چهره و دو دست تا مچ عورت (×) است، ابوحنیفه معتقد است: قدمین نیز عورت شمرده نمى‏شود لکن ابوبکر بن‏عبدالرحمان بن‏هشام بر این باور است که تمام بدن زن بلا استثناء عورت است. (۸) در الفقه على مذاهب الخمسه آمده است: علماء اسلام اتفاق نظر دارند که بر هر یک از زن و مرد لازم است آنچه را در خارج نماز باید بپوشد در حال نماز هم باید بپوشد سپس مى‏گوید: به عقیده علماء شیعه امامیه بر زن در حال نماز همان قدر از بدن را واجب است‏بپوشاند که در غیر نماز باید از نامحرم بپوشد. (۹)

فقهاء اسلامى در دو موضع از کتاب‏هاى فقهى خود وجوب حجاب و حدود پوشش را براى بانوان مطرح نموده‏اند.
الف – در بحث پوشش در حالت نماز (بحث‏ساتر)
ب – در بحث نگاه کردن مرد به زن نامحرم و یا عکس‏آن

علامه حلى(ره) مى‏فرماید: جمیع بدن زن عورت است جز چهره او به اجماع همه علماء، در همه شهرها جز ابوبکر بن‏عبدالرحمان بن‏هشام که تمام بدن زن را عورت دانسته است. سخن او به اجماع فقهاء مردود است. زیرا از نظر علماء ما (شیعه) دو دست تا مچ نیز مانند چهره است و عورت نخواهد بود. مالک بن‏انس و شافعى و اوزاعى و سفیان ثورى در این جهت‏با علماء شیعه هم عقیده‏اند، ابن‏عباس در تفسیر کلام خدا: «و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها» وجه و کفین را با هم استثنا نموده است. (۱۰)

در پایان باید گفت: فقهاء اسلامى در دو موضع از کتاب‏هاى فقهى خود وجوب حجاب و حدود پوشش را براى بانوان مطرح نموده‏اند.
الف – در بحث پوشش در حالت نماز (بحث‏ساتر)
ب – در بحث نگاه کردن مرد به زن نامحرم و یا عکس آن امام خمینى(ره) در این دو باب فرموده‏اند:

۱ – عورت زن در نماز همه بدن اوست که شامل سر و موى‏ها مى‏گردد و فقط صورت (به مقدارى که باید در وضو باید شسته شود) و دست‏ها تا مچ و پاها تا ابتداء ساق مستثنى شده سپس فرموده‏اند: از آن مقدارى که استثناء شده واجب است مقدار بیشترى را پوشاند تا یقین به پوشش مقدار واجب پیدا شود. (۱۱)

۲ – نگاه کردن مرد به زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها اگر با قصد لذت باشد حرام است و اگر بدون قصد لذت باشد مانعى ندارد. (۱۲)

پى‏نوشتها:
۱- بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۳۸، ح ۳۴، ب‏۳۳٫
۲- فتح البارى، ج ۴، ص‏۴۳۹ تا ۴۴۲٫ حدیث ایام حج صادر گردیده و احکام دیگرى در مورد محرم استفاده مى‏شود و لکن قدر مسلم حرمت نگاه با شهوت از سوى مرد به زن و بعکس مى‏باشد، و جواز نگاه به صورت زن بدون ریبه همان طورى که پیامبر(ص) نگاه کرد و عمل پیامبر(ص) نسبت‏به فضل بن‏عباس نشانگر حرمت نظر به زن با لذت مى‏باشد; باید توجه داشت این روایت را کتب اهل سنت نقل کرده‏اند و اصل حدیث هم مرفوعه مى‏باشد.
۳- نور: ۳۱٫
۴- احزاب:۵۹٫
۵- فروع کافى، ج ۵، ص ۵۲۸، ح ۵; وسائل الشیعه، ج ۲۰، ب ۱۲۰، ص‏۲۱۶، ح‏۲۵۴۶۳٫ (چاپ آل البیت); مسالک الافهام، فاضل جواد کاظمى، ج‏۳، ص ۲۷۵٫
۶- وسائل الشیعه، ج ۲۰، باب‏۱۰۷، ص‏۱۹۹، ح ۲۵۴۲۰ (چاپ آل البیت); سالته عن الرجل یحل له ان ینظر الى شعر اخت امراته؟ فقال(ع) لا الا ان تکون من القواعد…
۷- وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص‏۶۷، ح ۲۵۰۵۴ (چاپ آل البیت); بحارالانوار، ج‏۴۳، ص ۵۴، ح ۴۸; احقاق الحق، ج ۱۰، ص‏۲۵۷٫
× – منظور از واژه عورت «آسیب‏پذیر» و یک اصطلاح در فقه است.
۸- بدایه المجتهد، ابن‏رشد، ج ۱، ص ۱۱۱٫
۹- الفقه على مذاهب الخمسه، محمد جواد مغنیه، ص‏۱۱۳٫
۱۰- تذکره الفقهاء، ج ۲، ص‏۴۴۶، م ۱۰۸٫
۱۱- تحریر الوسیله، ج ۱، ص‏۱۲۹، م‏۳٫
۱۲- رساله توضیح المسائل، احکام نگاه کردن، م‏۲۴۳۳٫

موقوفات فاطمه (س)

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هشت
زندگى کوتاه زهراى مرضیه(س) برکات بى‏شمارى را به دنبال داشت، برکات معنویش سراسر تاریخ اسلامى را فرا گرفت، حکایت‏هاى پیامبر(ص) و ائمه اهل بیت(ع) از رفتار خداپسندانه‏اش بالاترین مدرسه انسان‏سازى آنان بود، مفسران ژرف‏اندیش در ذیل سوره کوثر، فاطمه(س) و فرزندانش را مصداق حقیقى کوثر – خیر کثیر – دانسته‏اند (۱) ، که خداوند آنها را به پیامبرش عنایت کرد پس نمى‏توان برکات وجودى فاطمه(س) را منحصر در امور معنوى تنها دانست، عملکرد و سیره پیامبرگونه‏اش در امور مادى و معنوى هر دو برکت را به دنبال داشت.

او در باب صدقات و موقوفات برترین بانوى جهان بوده و هست، هر چه را مالک بوده بر اساس سیره پدر بزرگوارش تقدیم به فقراء و مستمندان مى‏نمود و علاوه بر کمک‏هاى مقطعى کمک‏هاى جاویدان و مستمرى – موقوفات و صدقات – داشته است.

علامه عالیمقدار مجلسى (ره) مى‏گوید:
سید بن‏طاووس(ره) رو به فرزندش نمود، گفت: پسرم، موقوفات و صدقات جده‏ات فاطمه زهرا(س) همانند العوالى – حیطان سبعه – و … از اموالى بود که رسول خدا(ص) آنها را بدون جنگ و درگیرى مالک گردید و کسى در آن شریک نبوده و ملک خالص آن حضرت شد و «فئ‏» محسوب شد. بعدا پیامبر خدا(ص) آنها را در زمان حیات خویش به دخترش به صورت هبه (بخشش) واگذار کرد. فاطمه(س) هم آنها را در راه خدا وقف نمود – غیر از فدک که توضیحش خواهد آمد – و سپس «موقوف علیهم‏» – کسانى را که مى‏توانند از آن موقوفات استفاده نمایند – مشخص کرد.

سپس سید بن‏طاووس(ره) اضافه کرد و گفت فرزندم: در ارزش آنها همین‏قدر بس که بعضى از آن اموال سالانه بین ۲۴۰۰۰ تا ۷۰۰۰۰ درهم درآمد داشته است. (۲)

اسامى صدقات صدیقه طاهره(س)
الف) ام‏العیال: چشمه‏اى است که به برکت آن روستایى بزرگ در کنارش ساخته شده، این روستا در نزدیکى قلعه‏هاى «آره‏» که بین راه مکه و مدینه است واقع شده، در آن روزگار بیش از ۲۰۰۰۰ نخل خرما داشته است و امروز هم در آنجا میوه‏هاى مختلف مانند لیمو، انگور، موز به عمل مى‏آید، ام‏العیال در یکصد و هفتاد کیلومترى مدینه منوره و پنجاه و شش کیلومترى شرق «سقیا» قرار دارد. (۳)

عرام بن‏اصبغ سلمى که شخصى مورد اطمینان است و در سال‏هاى ۲۷۵ هجرى قمرى زندگى مى‏کرده و در شناسایى منطقه «تهامه‏» از خبرگى ویژه‏اى برخوردار بود (۴) مى‏گوید: ام‏العیال قریه صدقه فاطمه الزهراء بنت رسول الله (صلى الله علیه و آله); روستاى ام‏العیال صدقه و موقوفه فاطمه زهرا(س) دختر رسول خدا(ص) است. (۵)
امروز هم فرزندان فاطمه(س) از آن بهره مى‏گیرند.
این چشمه و این سرزمین از سوى صدیقه طاهره(س) بر سادات حسینى وقف گردیده است. (۶)

چه بسا وقف بر سادات حسینى از آن جهت‏بوده که بنا بر پیش‏بینى فاطمه(س) امامت در نسل و فرزندان حسین بن‏على – علیهما السلام – استمرار پیدا مى‏کرده و از سوى دیگر بعد از شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) فرزندان آن حضرت بیشتر مورد غضب و ناخوشایندى حاکمان بنى‏امیه واقع مى‏شدند و نیاز به یک پشتوانه مالى خاص داشتند. از این رو «ام‏العیال‏» را وقف سادات حسینى مى‏نماید و در بین مسلمانان روشن و مسلم است که اموال موقوفه باید صرف «موقوف علیهم‏» گردد.

سمهودى نیز مى‏نویسد: ام‏العیال، چشمه‏اى است که متعلق به فاطمه زهرا(س) بوده سپس آن را وقف نمود. توسط این چشمه بیش از بیست هزار نخل آبیارى مى‏گردیده و جعفر بن‏طلحه بن عبیدالله تیمى دویست‏هزار دینار جهت احیاء آن و اطراف آن صرف کرده است. (۷)

ب: دیگر موقوفات صدیقه طاهره در وصیت‏نامه‏اش به على بن‏ابیطالب(ع) چنین آمده است: ابوبصیر مى‏گوید: امام محمد باقر(ع) فرمود: آیا وصیت‏نامه مادرم فاطمه(س) را در این مورد بخوانم؟ ما تقاضا و درخواست نمودیم که قرائت کند.

حضرت ظرف کوچک (و یا زنبیلى) را بیرون آورد و نوشته‏اى را از آن میان به دست گرفت و چنین قرائت کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصت‏به فاطمه بنت محمد رسول الله – صلى الله علیه و آله – اوصت‏بحوائطها السبعه، العواف و الدلال و البرقه و المیثب و الحسنى و الصافیه و ما لام ابراهیم الى على بن‏ابى‏طالب فان مضى على فالى الحسن فان مضى الحسن فالى الحسین فان مضى الحسین فالى الاکبر من ولدى. شهد الله على ذلک و المقداد بن الاسود و الزبیر بن عوام و کتب على بن ابى‏طالب – علیه السلام -»; (۸) این وصیت‏نامه‏اى است که فاطمه زهرا(س) دختر محمد پیامبر خدا(ص) بدان وصیت نمود. در آن وصیت نمود که زمین‏ها و باغ‏هاى دیوار شده هفت گانه: العواف، الدلال، البرقه، المثیب، الحسنى، الصافیه و مشربه ام ابراهیم، در اختیار على بن‏ابى‏طالب(ع) است و چنانچه على(ع) از دنیا رفت در اختیار فرزندم حسن بن‏على – علیهما السلام – قرار مى‏گیرد و چنانچه او از دنیا رفت در اختیار فرزند دیگرم حسین بن‏على – علیهما السلام – خواهد بود و بعد از او در اختیار بزرگترین فرزندانم قرار خواهد گرفت. گواهى مى‏دهد بر این وصیت‏نامه خداوند متعال و سپس افرادى همانند مقداد بن‏اسود کندى و زبیر بن‏عوام. که وصیت‏نامه توسط امیرمؤمنان على بن‏ابیطالب [علیه‏السلام] نوشته شد.

همانند روایت فوق با اندکى اختلاف از امام صادق و امام رضا – علیهما السلام – نقل گردیده و مضمون گذشته را مورد تاکید قرار داده‏اند.

سمهودى درباره باغ‏هاى هفتگانه به نقل از واقدى گفته است: مخیریق در میان یهود بنى‏نضیر عالم اندیشمند و متعهدى بود که ایمان به پیامبر خدا(ص) آورد سپس اموالش را در اختیار آن حضرت قرار داد و این اموال همان باغ‏هاى دیوار کشیده هفتگانه بوده است. و همچنین از محمد بن‏کعب نقل کرده که: که این اموال متعلق به مخیریق یهودى بوده، چون جنگ «احد» فرا رسید رو به دیگر یهودیان کرد و گفت: چرا محمد – (صلى الله علیه و آله) – را یارى نمى‏کنید؟ سوگند به خدا همه شما مى‏دانید که یارى دادن به او وظیفه و تکلیف همه شماها است.

جواب دادند: امروز شنبه است [روز عبادت و تعطیلى است]. مخیریق گفت: شما از وظیفه فرار مى‏کنید شنبه یعنى چه؟! سپس خود شمشیر بر گرفت و همراه با رسول گرامى اسلام با دشمنان آن حضرت جنگید تا سخت مجروح گردید و چون در بستر افتاد چنین وصیت کرد:
«اموالى الى محمد یضعها حیث‏یشاء ؛ دارائى‏هاى من در اختیار محمد(ص) خواهد بود هر کجا مى‏خواهد و صلاح مى‏داند مصرف کند.» (۹)

رسول خدا در سال هفتم هجرت اموال مخیریق را جزء صدقات قرار داد (۱۰) ولکن امام رضا(ع) فرمود: رسول خدا آن‏ها را وقف بر فاطمه نمود، و سپس فاطمه آنها را بر بنى‏هاشم و بنى‏المطلب وقف نموده است. (۱۱)

باغ‏هاى هفتگانه موقوفه فاطمه(س)
«حیطان سبعه‏» همان باغ‏ها و مزارع هفت‏گانه‏اى است که اطراف آن دیوار کشیده شده بود و بیشتر آنها در منطقه «العوالى‏» و شرق مدینه منوره واقع شده بود.

۱- العواف: بعضى آن را – الاعواف – دانسته‏اند و لکن ابن‏شبه مى‏گوید صحیح در نزد من «العواف‏» است، و آن جایگاه وسیعى است در نزدیکى شهر مدینه که مردم آن اموال خویش – گوسفندان و شتران و … – را در آن جا نگهدارى مى‏کردند، این وادى از سرچشمه «مهزور» آبیارى مى‏گردید. (۱۲)
ابو غسان گفته است: الاعواف جزء معروف بالعالیه (۱۳) ; اعواف; قطعه زمین شناخته شده‏اى است که در منطقه باب العوالى واقع شده است.

۲ – الصافیه: این باغ در قسمت‏شرقى مدینه واقع شده و به قطعه «زهیره‏» (۱۴) معروف است این مکان از جمله اموالى بود که از یهود بنى قریظه بدست آمد و چون هیچگونه درگیرى وجود نداشت جزء اموال خالص پیامبر خدا(ص) محسوب شد و کسى در آن سهمى نداشت. پیامبر آن را به دخترش فاطمه(س) واگذار کرد او هم آن را وقف نمود.

۳ – الدلال: قطعه زمینى بود که در قسمت‏شرقى مدینه قبل از صافیه واقع شده، آن را بنى‏ثعلب یهود مالک بودند، امام باقر(ع) فرمود: دلال متعلق به یک زن یهودى از بنى‏نضیر بود که سلمان(ره) در نزد او در بردگى بسر مى‏برد، آن زن طى قراردادى با سلمان بنا را بر این گذاشتند که سلمان آن سرزمین احیا کند و درختکارى نماید سپس آن زن مسلمان را آزاد نماید، رسول خدا(ص) از این پیمان و قرارداد آگاه شد، به نزد مسلمان در محل کاشتن درختها آمد و به او کمک کرد و در مدت کوتاهى درختان بزرگ شدند و به ثمر نشستند، پس از مدتى که اسلام قدرت پیدا کرد. آن سرزمین به عنوان غنیمت – فئ – به تصرف پیامبر خدا درآمد،پیامبر(ص) آن را به دخترش فاطمه داد. فاطمه(س) هم آن را وقف در راه خدا نمود. (۱۶) و بعضى محدثان از «الدلال‏» تعبیر به «الکلاب‏» کرده‏اند و گفته‏اند: آن نهر آب مورد توجهى بود که در مدینه جارى مى‏گشت و مردم از آن بهره مى‏بردند.

۴ – برقه: این باغ در قبله مدینه به سمت مشرق قرار گرفته بود، قبلا از اموال یهود بنى‏قریظه محسوب مى‏گردید لکن بعد از اینکه به دست رسول خدا(ص) افتاد سلمان(ره) در آن درختکارى کرد و بعد هم به فاطمه واگذار شد که آن حضرت آن را وقف بر بنى‏هاشم و بنى‏المطلب نمود. (۱۷)

۵ – المیثب: جایش معین نیست و لکن جزء عنائمى است که بدون جدال به دست پیامبر(ص) افتاد، او هم آن را به دختر خویش داد و بعد هم فاطمه(س) وقفش نمود، بکرى مى‏گویند: از موقوفات عام رسول خدا(ص) است. (۱۸)

۶ – حسنى: موضعى است که در نزدیکى «الدلال‏» واقع شده و مشهور به «الحسینیات‏» مى‏باشد، این محل از وادى «مهزور» آبیارى مى‏گردد. (۱۹)

۷ – مشربه ام ابراهیم: در آخر باب العوالى مدینه منوره، بستانى است که چون ام‏ابراهیم – ماریه قبطیه – همسر رسول خدا(ص) را در آنجا درد زایمان عارض شد، دستش را به چوبى گرفته بود که بعد از لحظاتى فرزندش «ابراهیم‏» به دنیا آمد بدین جهت مشربه ام‏ابراهیم نام گرفت این بستان در نزدیکى مدارس یهودى آن روز قرار داشت و درختان آن بستان از وادى «مهزور» آبیارى مى‏گردید. (۲۰)
مشربه به اطاق مسکونى اطلاق مى‏شود، پیامبر خدا(ص) ماریه قبطیه را آنجا سکونت داده بود. (۲۱)

آیا فدک جزء موقوفات بوده یا نه؟
در باره فدک توجه به دو مطلب حائز اهمیت است: اولا: فدک در ۱۴۰ کیلومترى مدینه منوره واقع شده و بعضى مانند یاقوت حموى فاصله بین فدک و مدینه منوره را دو تا سه روز دانسته‏اند و فدک را غیر از حیطان سبعه مى‏دانند زیرا حیطان سبعه همگى در اطراف مدینه بوده و تملیک آن‏ها توسط مخریق در سال دوم و سوم هجرت بعد از غزوه احد بوده و آنها را به رسول خدا(ص) واگذار نموده. و حدود و جایگاه آن هم معین شده همان طورى که گذشت.

فدک را کسى جزء صدقات و موقوفات آن حضرت ندانسته‏اند بلکه بر اساس کلام فاطمه(س) فدک ملک طلق او بوده و نیز خلفاء بنى‏امیه و بنى‏عباس هم که در بعضى از مقاطع تاریخى به فرزندان فاطمه(س) واگذار کردند آن را میراث آن حضرت دانستند.
در نامه مامون عباسى به هنگام واگذارى فدک به فرزندان فاطمه(س) خطاب به فرماندار مدینه (قثم بن جعفر) نوشت:
انه کان رسول الله(ص) اعطى ابنته فاطمه(س) فدک و تصدق علیها بها و ان ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله – علیه الصلاه و السلام – ثم لم تزل فاطمه تدعى منه بما هى اولى من صدق علیه. و انه قد راى ردها الى ورثتها و تسلیمها الى محمد بن‏یحیى بن‏الحسین زید بن‏على بن‏الحسین بن‏على ابى‏طالب [علیه السلام] و محمد بن‏عبدالله بن‏الحسین بن‏على بن‏الحسین بن‏على بن‏ابى‏طالب – رضى الله عنهم – لیقوموا بها لاهلها. (۲۲)

همانا رسول خدا(ص) فدک را به دخترش «فاطمه‏»(س) بخشید و بر او روا داشت، این مطلب در نزد اهل بیت رسول خدا(ص) روشن و آشکار است‏ بعد همچنان فاطمه(س) مدعى آن بود که فرمایش آن بانو سزاوارتر به تصدیق و قبول است، پس مصلحت در این است که فدک به ورثه فاطمه(س) بازگردانده شود و به محمد بن‏یحیى و محمد بن‏عبدالله نوه‏هاى على بن‏الحسین[علیه‏السلام] واگذار کنید تا آنها به اهلش برسانند.

پى‏نوشتها:
۱- التفسیر الکبیر، فخر رازى، ج ۳۲، ص ۱۲۴; مجمع البیان، ج ۱۰، ص‏۵۴۹٫
۲- سفینه البحار، شیخ عباس قمى، ج‏۷، ص ۴۵; بحارالانوار، ج‏۲۹، ص‏۱۲۳، ح ۵٫
۳- معجم معالم الحجاز، عاتق بن‏غیث‏بلادى، ج ۱، ص ۲۱٫
۴- اعلام زرکلى، ج ۴، ص‏۲۲۳٫
۵- معجم معالم الحجاز، ج‏۶، ص ۱۹۴٫
۶- عمده الاخبار فى مدینه المختار، احمد بن‏عبدالحمید عباسى، ص ۲۴۱٫
۷- وفاء الوفا باخبار دار المصطفى، ج ۴، ص ۱۱۳۰٫
۸- فروع کافى، ج‏۷، ص ۴۸، ح ۵; بحارالانوار، ج‏۴۳، ص‏۲۳۵،ح‏۱٫
۹- وفاء الوفا، ج‏۳، ص ۹۹۰ و ۸۲۵٫
۱۰- تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه، ج‏۳، ص‏۱۷۳ – ۱۷۵٫
۱۱- فروع کافى، ج‏۷، ص‏۴۷ و ۴۸، ح ۱ – ۴٫
۱۲- تاریخ المدینه المنوره، ج ۱، ص ۱۷۴٫
۱۳- بحارالانوار، ج ۲۲، ص‏۲۹۹٫
۱۴- همان.
۱۵- تاریخ المدینه المنوره، ج ۱، ص ۱۷۴; بحارالانوار، ج‏۲۲،ص‏۲۹۹٫
۱۶- بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۰۰٫
۱۷- همان.
۱۸- معجم معالم الحجاز، ج ۸، ص‏۳۰۹٫
۱۹- وفاءالوفا، ج ۴، ص ۱۲۹۱٫
۲۰- تاریخ المدینه المنوره، ج ۱، ص‏۱۷۳; بحارالانوار، ج ۲۲، ص‏۲۹۹; وفاءالوفا، ج ۴، ص ۱۲۹۱٫
۲۱- همان.
۲۲- معجم معالم الحجاز، عاتق بن‏غیث البلادى، ج‏۷، ص‏۷ -۲۶٫ 

در فراق یاس

8 فوریه 2008

فرهنگ کوثر – شماره هفت
در سال یازدهم هجرت هفتاد و پنج روز که از رحلت پیامبر بزرگ اسلام گذشته بود، حادثه دردناک و غم‏انگیز شهادت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) در مدینه منوره به وقوع پیوست.

بسیارى از علما و مورخان اسلام آن را پذیرفته‏اند همانند شیخ کلینى و شیخ مفید و سید هاشم بحرینى‏و … چه بسا مستند آنان روایتى است که ابوعبیده از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود: همانا بعد از رحلت رسول خدا(ص) – فاطمه(س) – هفتاد و پنج روز بیشتر زندگى نکرد، در این مدت اندوه بسیار او را فرا گرفته بود جبرئیل بر او نازل مى‏گشت و به او تسلیت مى‏گفت و روان او را آرامش مى‏داد و از چگونگى حال پیامبر(ص) در عالم آخرت آگاهش مى‏نمود و اخبار و حوادث آینده را نسبت‏ به فرزندانش مطرح مى‏کرد، که على(ع) آنها را مى‏نوشت.

و بعضى شهادت آن حضرت را نود و پنج روز بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) دانسته‏اند که این قول مطابق با سوم جمادى الآخر مى‏باشد.

گفتار فوق را شیخ طبرسى و شیخ طوسى و سید بن‏طاووس و شیخ عباس قمى و … پذیرفته‏اند. آنان هم بر روایت ابوبصیر که از امام صادق(ع) نقل کرده تکیه نموده‏اند، حضرت فرمود: در سوم جمادى‏الآخر سال یازدهم هجرت فاطمه(س) از دنیا رفت.
گرچه بعضى از نویسندگان خواسته‏اند این دو را تلفیق کنند و گفته‏اند چه بسا کلمه «خمسه و تسعین‏» همان «خمسه و سبعین‏» است همانند آن‏چه در دلائل الامامه طبرى در نسخه‏هاى مختلف آمده است و لکن حقیقت اینکه چنین یست‏بلکه در باره شهادت صدیقه طاهره(س) اقوال مختلف و گوناگونى است که تعداد آنها به ده سخن مى‏رسد و بین چهل روز تا هشت ماه در نوسان است که به باقیمانده آنها در ذیل اشاره مى‏گردد.

الف: بعد از پیامبر خدا(ص) فاطمه(س) چهل روز بیشتر زندگى نکرد.
ب: در بیستم جمادى‏الآخر فاطمه(س) از دنیا رفت.
ج: هفتاد و دو روز بعد از پیامبر خدا(ص) زندگى کرده است.
د: صد روز بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) باقى ماند.
ه: شصت روز بعد از وفات پیامبر خدا(ص) زندگى نمود.
و: شش ماه زندگى کرد و بعضى آن را هشت ماه هم نوشته‏اند.

لکن در میان اقوال، گفتار اول و دوم که روایت مستند آن را تایید مى‏کند ازاعتبار بیشترى برخوردار است‏بویژه قول اول که شهرت هم مؤید آن مى‏باشد.

خلاصه: فقدان دختر جوان پیامبر خدا(ص) آن هم بعد از مدتى کوتاه، نمى‏تواند مرگ طبیعى و عادى باشد بلکه شهادت او رویداد عظیمى بود که نتیجه قضایاى بسیار تلخ و جبران‏ناپذیرى شد که قدرت‏طلبان بى‏تقوا و شتابزده تحمل دفن جنازه پیامبرشان را نکردند، بلکه با شتابزدگى زیاد خلافت را از خلیفه و ولى الامر حقیقى آن که پیامبر خدا(ص) آن را تعیین کرده بود ربودند و سپس براى مشروعیت آن تلاش مذبوحانه‏اى کردند.

فاطمه(س) از زبان پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) در زمان حیات خویش به ویژه ماههاى آخر عمر خود در باره دخترش فاطمه(س) سفارش بسیار نمود به طورى که مردم او را پاره تن پیامبر و روشنى قلب مصطفى و وارث همه خصلتهاى زیبای محمد بن‏عبدالله(ص) مى‏دانستند، او عصمت کبرایى بود که دوستیش دوستى پیامبر و خداى پیامبر بود ودشمنیش دشمنى با خاتم انبیاء و مبدا هستى همه عالم بشمار مى‏رفت، مردم آن روز فاطمه(س) را محدثه، صدیقه، طاهره و زکیه و … مى‏دانستند، زیرا آنگاه که پیامبر خدا(ص) با سلمان – ره – سخن مى‏گفت مردم از آن حضرت شنیدند که مى‏فرمود:

سلمان! دوستى و محبت دخترم فاطمه در صد موطن و جایگاه سود خواهد بخشید که ساده‏ترین آن جایگاه‏ها این چند موضع است: هنگام مرگ، خانه قبر، زمان سنجش اعمال، وقت‏حشر، به هنگام عبور از صراط، زمان حسابرسى.

یا سلمان من احب فاطمه بنتى فهو فى الجنه معی، و من ابغصها فهو فى الناریا سلمان حب فاطمه ینفع فى مائه من المواطن، ایسر ذلک المواطن الموت و القبر و المیزان و المحشر و الصراط و المحاسبه. فمن رضیت عنه ابنتى فاطمه رضیت عنه و من رضیت عنه رضى الله عنه، و من غضبت علیه غضبت علیه و من غضبت علیه غضب الله علیه.
یا سلمان، ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها امیرالمؤمنین علیا، و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتها؛

اى سلمان، کسى که دخترم فاطمه(س) را دوست‏بدارد پس آن کس همراه من در بهشت‏خواهد بود و کسى که او را دشمن بدارد جایگاه آن کس جهنم است.

سلمان! دوستى و محبت دخترم فاطمه در صد موطن و جایگاه سود خواهد بخشید که ساده‏ترین آن جایگاه‏ها – این چند موضع است: هنگام مرگ، خانه قبر، زمان سنجش اعمال، وقت‏حشر، به هنگام عبور از صراط، زمان حسابرسى. پس کسى که دخترم فاطمه از او خشنود باشد من از آن کس خشنود خواهم بود و هر کس که من از او خشنود باشم خداوند از او خرسند خواهد شد. و چنانچه دخترم بر کسى خشم کند من را خشمگین کرده است. و کسى که مورد خشم من واقع شود مورد خشم خداوند قرار خواهد گرفت.

اى سلمان واى بر کسى که بر فاطمه و شوهرش امیرمؤمنان على [ابن‏ابى‏طالب] ظلم کند و واى بر کسى که بر فرزندان و شیعیانش ستم روا دارد.

باید اذعان کرد که همان توصیه‏هاى بى‏شمار رسول خدا(ص) در باره دخترش فاطمه(س) سبب شده که ابن ابى‏الحدید معتزلى در صداقت و راستگویى و حقانیت ادعاى فاطمه(س) در باره فدک چنین بنویسد:

از استادم (على بن‏فارقى) در مدرسه بغداد پرسیدم: آیا فاطمه(س) در ادعاى مالکیت «فدک‏» صادق نبود؟ پاسخ داد: آرى گفتم: پس چرا خلیفه اول فدک را به او نداد در حالى که فاطمه نزد او راستگوبود؟
او تبسمى کرد و با زبان طنز و لطیفه گونه‏اى گفت: اگر ابى‏بکر آن روز «فدک‏» را به مجرد ادعاى فاطمه مى‏داد فردا به سراغش مى‏آمد و ادعاى خلافت‏براى همسرش مى‏کرد! و او را از مقامش کنار مى‏زد در آن هنگام خلیفه هیچگونه دفاعى از خود نداشت زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه(س) هر چه را ادعا کند راست مى‏گوید و نیازى به دلیل و گواه ندارد.

سپس ابن ابى‏الحدید اضافه مى‏کند: این یک حقیقت است، گرچه استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد.

فاطمه(س) پرتلاش‏ترین مدافع امامت
صدیقه طاهره(س) فداکارترین فردى بود که بعد از رحلت پیامبر(ص) در برابر ناکسان ایستاد و مصرانه حق امیرمؤمنان(ع) که حاکمیت وى بود از آنان مطالبه مى‏نمود، او شبها به همراه شوهر خویش بر در خانه انصار مى‏رفت و آن‏گاه که بر مجالس آنان گذر مى‏کرد براى یارى شوهرش استغاثه مى‏نمود و به آنان اعتراض مى‏کرد و خاموش نمى‏نشست. آنان مى‏گفتند اگر زودتر مى‏آمدید ما به غیر شما رجوع نمى‏کردیم. آن دو پاسخ دادند: شما انتظار داشتید جنازه پیامبر خدا(ص) را رها کنیم و دفن ننماییم و با اینان بر سر قدرت به نزاع و جدال برخیزیم! فاطمه مى‏فرمود: على آنچه را سزاوار بود انجام داد.

امام باقر(ع) فرمود: مادرم فاطمه(س) پس از مجروح شدن پانزده روز بیشتر در بستر نماند.

و نیز آن هنگام که على(ع) را جهت گرفتن بیعت‏به سوى مسجد مى‏بردند در برابر خلیفه اول و دوم و طرفداران آنها ایستاد و فریاد برآورد:

خلوا عن ابن عمى فو الذى بعث محمدا بالحق لان لم تخلوا عنه لانشرن شعرى و لاضعن قمیص رسول الله صلى الله علیه و آله على رأسى و لاصرخن الى الله فما ناقه صالح باکرم على الله من ولدی ؛ دست از پسرعمویم بردارید سوگند به کسى که محمد(ص) را به پیامبرى برگزید اگر شماها دست از على(ع) برندارید موهایم را [به نشانه عزا و ناراحتى]پریشان و پیراهن پدرم پیامبر خدا(ص) را بر روى سر مى‏گذارم و بر شما نفرین مى‏کنم، مسلم فرزندان من در پیشگاه خدا گرامى‏تر از ناقه صالح هستند.

سلمان – ره – مى‏گوید: تا فاطمه(س) چنین گفت ‏سوگند به خدا پایه‏هاى دیوار مسجد پیامبر(ص) از جا کنده شد به طورى که مى‏توانست از زیر آنها کسى عبور کند.

نزدیک دختر پیامبر فاطمه(س) آمدم و عرض کردم: خانم بزرگ و مولاى من خداوند تبارک و تعالى پدر تو را رحمت‏ براى امت قرار داده مبادا با دعاى شما عذاب نازل شود در آن وقت دیوارها به جاى خود برگشت و گرد و غبار بلند شد به طورى که مردم آن را استشمام کردند.

شهادت صدیقه طاهره(س) چرا و چگونه؟
مرگ زودرس و شهادت‏گونه دختر پیامبر که در سن هیجده سال و هفت ماهگى به سراغش رفت، در حالى که او قبل از رحلت پدر و بعد از آن هیچگونه کسالت و یا مرضى را نداشت، این پرسش را در ذهن همه بوجود مى‏آورد:چرا و چگونه فاطمه(س) به شهادت رسید؟!

پاسخ: مسلم علل و اسباب مختلف، شهادت او را به دنبال داشته که مى‏توان آنها را در دو امر اساسى به صورت فشرده مطرح نمود.

الف: هیات حاکمه براى مشروعیت‏خویش مى‏کوشید از على بن‏ابیطالب(ع) به هر شیوه‏اى که شده بیعت‏بگیرد و او را که مدعى خلافت‏حقه خویش بود ساکت کند; گاه با نصیحت و پند و تطمیع نسبت‏به آینده که به زودى خلافت از آن تو است فعلا با خلیفه بیعت کند به زودى نوبت تو مى‏رسد همانند آنچه را که ابوعبیده جراح اظهار داشت.

و گاه با تهدید و فشار، که در برخورد با شیوه دوم، فاطمه(س) بالاترین مدافع و مانع براى آنان محسوب مى‏شد، از این‏رو با گرفتن فدک و خانه‏نشینى او و از بین بردن سنتهاى اساسى پیامبر بر درب خانه او هجوم بردند و براى بیعت گرفتن از شوهرش تا سر حد تهدید سوزاندن خانه‏اش با توجه به اینکه او و فرزندانش و عده‏اى دیگر در منزل بودند، پیش رفتند که بعضى در آن معرکه گفتند: یا ابا حفص ان فیها فاطمه؟ قال: و ان در میان خانه فاطمه(س) مى‏باشد، عمر گفت آتش مى‏زنم گرچه فاطمه(س) در منزل باشد.

ب: مورخان علت ‏شهادت فاطمه(س) را چند چیز دیگر دانسته‏اند که بعضى از آنها مستندش روایات صحیح است:

۱- طبرى در کتاب «دلائل الامامه‏» علت‏شهادت صدیقه طاهره را ضربات غلاف شمشیر مى‏داند که از ناحیه قنفذ – لعنه الله علیه – بر آن حضرت وارد آمد در روایتى ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل مى‏کند که فرمود: کان سبب و فاتها ان قنفذ مولى الرجل لکزها بنعل السیف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذلک مرضا شدیدا و لم تدع احدا ممن آذاها یدخل علیها …؛
علت وفات فاطمه(س) ضرباتى است که «قنفذ» غلام آن مرد [عمر] را به دستور او توسط قلاف شمشیر بر بدن فاطمه(س) زد که در اثر آن ضربات محسنش را سقط کرد و به مریضى سختى گرفتار شد و از دنیا رفت، و در آن مدت مریضى به هیچ کس از کسانى که او را آزرده بودند اجازه عیادت نداد. محدث قمى – ره – نیز گفتار فوق را مورد تایید قرار داده است.

علامه مجلسى – ره – گفتار طبرى را پذیرفته و ذیل آن اضافه مى‏کند: فضربها بالسوط على عضدها فصار بعضدها مثل الدملوج من ضرب قنفذ ایاها و دفعها فکسر ضلعا من جنبها و القت جنینا من بطنها…; قنفذ – لعنه الله علیه – با تازیانه بر بازوى دختر پیغمبر(ص) زد به طورى که بازویش ورم بسیار کرد و او را بین در و دیوار فشار داد و در اثر آن فشار پهلویش شکست و فرزند داخل رحمش را سقط کرد.

۲- بعضى نوشته‏اند: علت‏شهادت ضرباتى بود که از سوى مغیره بن شعبه – لعنه الله علیه – به هنگام هجوم به خانه على بن‏ابیطالب(ع) بر بدن فاطمه – علیها سلام – وارد آمد همان‏طورى که امام مجتبى(ع) در برابر معاویه و یارانش رو به مغیره کرد و فرمود:

انت ضربت فاطمه بنت رسول الله صلى الله علیه و آله حتى ادمیتها و القت ما فى بطنها استذلالا منک لرسول الله صلى الله علیه و آله و مخالفه منک لامره و انتهاکا لحرمته…; توکسى هستى که فاطمه دختر پیغمبر خدا(ص) را زیر ضربات خود قرار دادى تا بدنش را خون آوردى، او فرزند داخل رحمش را سقط کرد، تو خواستى با این کار به پیامبر خدا(ص) اهانت کنى و با او مخالفت نمایى و حریم قدس نبوتش را بشکنى، پیامبر در باره فاطمه فرمود: دخترم! تو سرور همه زنان بهشتى.

۳- عمر بن‏خطاب براى گرفتن بیعت از على بن‏ابیطالب(ع) به همراه سیصد نفر به خانه آن حضرت هجوم بردند در آن هنگام فاطمه(س) پشت درب خانه بود، درب را بر روى آنان باز نمى‏کرد، آنان هجوم بردند و با دستور عمر درب خانه را آتش زدند و فاطمه(س) را بین در و دیوار فشار دادند، در اینجا ابراهیم بن‏سیار بن‏هانى نظام مى‏گوید: در روز بیعت عمر ضربه‏اى بر بدن فاطمه(س) وارد کرد که فرزندش را سقط کرد. سپس مى‏گوید: او فریاد مى‏زد خانه را با اهلش آتش زنید؛ و در میان آن خانه غیر از على و فاطمه و حسن و حسین – علیهم السلام – دیگرى نبود.

وصیت‏هاى فاطمه(س)
بعد از هجوم ناکسان به خانه على(ع) و فشار فاطمه در بین در و دیوار و جراحت‏هاى وارده و سقط فرزند، او در بستر افتاد و روز بروز بر ناراحتیهایش افزون مى‏گشت‏به طورى که روزهاى آخر قادر بر ایستادن و قدم زدن نبود، گاه از درد پهلو و گاه از سینه و یا بازو و گاه بر غربت‏خویش و مظلومیت‏شوهرش على(ع) مى‏گریست و رو به قبر پدرش پیامبر(ص) مى‏نمود و از خدایش درخواست مرگ مى‏کرد و مى‏گفت:

یا الهى عجل وفاتى سریعا فلقد تنغصت الحیاه یا مولائى ؛ پروردگارا هر چه زودتر مرگ مرا برسان، مولاى من زندگى بر من ناگوار و تلخ گردیده.

امام باقر(ع) فرمود: مادرم فاطمه(س) پس از مجروح شدن پانزده روز بیشتر در بستر نماند.

فاطمه(س) واپسین روز عمر رو به اسماء بنت عمیس کرد و فرمود: من کراهت دارم بدنم را همچون بدن زنان دگر بر روى تختى نهید و پارچه‏اى بر روى آن کشید به طورى که به هنگام تشییع، پستى و بلندى بدن گویا باشد. اسماء عرض کرد: من نوعى تابوت و محمل را در حبشه دیده‏ام که رضایت‏شما را جلب مى‏کند. اسماء چیزى شبیه آن را آماده کرد و پارچه‏اى را بر رویش کشید و به فاطمه(س) نشان داد: فرمود: ما احسن هذا و اجمله، لا تعرف به المراه من الرجل; چه نیکو و زیبا است این که جنازه مرد و زن در آن شناخته نمى‏شود، اسماء مى‏گوید: همانند آن لحظه فاطمه(س) را متبسم و شادان ندیدم.

چون شب فرا رسید امیرالمؤمنین(ع) در کنارش نشسته بود، گفت: پسرعمو جبرئیل بر من وارد شد و سپس گفت: اى محبوبه حبیب خدا و میوه قلب مصطفى امروز تو خدایت را ملاقات خواهى کرد و وارد بهشت‏خواهى شد. او رفت و همین خبر را میکائیل به من داده على(ع) با ناراحتى گفت: انالله و انا الیه راجعون، در آن لحظات على(ع) سر همسرش را به سینه چسباند و هر یک از دیگرى حلالیت مى‏طلبیدند و بر یکدیگر اشک مى‏ریختند على بر فقدان زهرا(س) و زهرا(س) بر تنهایى على(ع) ام‏ایمن مى‏گوید اینجا بود که فاطمه فرمود: من ساعتى بعد به پدرم ملحق مى‏گردم بعد هم چنین وصیت کرد:

اولا: با دختر خواهرم «امامه‏» ازدواج کن او با فرزندانم همانند من رفتار خواهد کرد و مردان چاره‏اى جز ازدواج ندارند.

ثانیا: تابوتى را براى جنازه‏ام فراهم کن زیرا فرشتگان الهى آن را عکس‏بردارى مى‏کنند و سپس چگونگى آن را هم بیان کرد.

ثالثا: کسانى که بر من ستم کردند و حق مرا غصب نمودند بر جنازه من حاضر نشوند و بر من نماز نخوانند، پس شب مرا دفنم کن.

و در روایت دیگر آمده: انت اولى بى من غیرى حنطنى و غسلنى و کفنى باللیل و صل على و ادفنى باللیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء على ولدى السلام الى یوم القیامه؛ [على‏جان] تو بر امور من سزاوارتر از هر کسى هستى من را شبانه حنوط کن، غسلم بده و کفنم کن و بر بدنم نماز بگزار و شبانه دفنم کن، کسى از این ماجرا آگاه نشود تو را به خدا مى‏سپارم و درود و سلام بر فرزندانم تا قیامت مى‏فرستم.